استاد راهنمای دانشجوی دانشگاه دیگری بودم و در جلسه دفاعش ، همه منتظر استاد داور بودیم که کارمندی وارد سالن شد و اطلاع داده: رییس گفتند جلسه را شروع کنید
و ما در کمال حیرت جلسه دفاع دانشجو را بدون استاد داور برگزار کردیم
مادرک در مخالفت خوانی به قدمت چهل سال نسبت به بابایی است و تجربه هم یادش نداده که بابا در ارامش و سکوت و پنهانی کارش را انجام می دهد، در دوران نوجوانی بحثهایشان برایم آزاردهنده بود اما سالهاست که جریان باحزه و خنده دار شده است
اما تنها نتیجه این جدال چهل ساله این است که مادرک تمامی سوالات مرا این گونه جواب می دهد:
- انبردست کجاست؟
- آخی ،حتما بابات گمش کرده!
- موکت سوخته؟!
-آخی ،حتما بابات قابلمه داغ گذاشته روش!
- کیسه کازو ها (بادام زمینی) کجاست؟
-آخی ،حتما بابات همه شو خورده!
بعضی وقتها هم اصلا سوال منعقد نمی شود مثل:
- این درختا که کاشتم...
-آخی بریدتشون؟
- شیر آب که...
- آخی باز گذاشتش؟
و شاهکارش امروز بود
- دیوار خونه...
- خرابش کرد؟
-خاله این بازیه خرابه؟
-نه خاله پولیه
- ها می دونم، اون بار هم که من بازی می کردم گفت: لطفا پول باید بدهید، آدمهای بدی هستند
- چرا؟
- آخه اون وقت پول ما کم می شه، پول اونا زیاد می شه اما بعضی هاشون خوب بودن، نوشته بودن: لطفا پول نمی خواهد بدهید
- چه جالب
- ( مکث متفکرانه) چرا پول نمی خواستند؟ ( مکث طولانی) اهان چون خودشون بانک داشتن ، پول ما را نمی خواستند