گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

سفرنامه6

به راه ادامه دادیم و در جایی از پیچ جاده که هر دو طرف آن، دقیقا هر دو طرف آن دره هایی بود که ابرها از أن بالا می آمدند ناهار خوردیم، مامان رها همچنان در حال ایراد گرفتن بود، برای من این موضوع بیشتر از اینکه ازار دهنده باشد ، جالب است، چطور انتظار دارید که همه چیز دنیا مطابق میلتان باشد؟!دنیا کلا مکانیزمش این طوری نیست! همیشه دنیا مشکل است برای همین لحظات خوب غنیمت است

من دوستانی شبیه مامان رها دارم که البته باهاشون مسافرت نمی روم، آنها همیشه از چیزی ناراحتند،همکاری  حسود، ارایشگری که ابرو را خراب کرده، دانشجوی که زیاد زنگ می زند، راننده تاکسی بی ادب و فامیلی بی جنبه

من قبول دارم اینها ناراحت کننده اند اما قرار نبوده که نباشن ، متوجه منظورم هستید؟ زندگی کلا عالی نیست

زندگی پر از بدبختی و بی حوصله گی و بدشانسی و هزارتا درد بی درمونه

برا همین وقتی به یه دره می رسی که دو طرفش ابر لای جنگله، گوربابای گوشتی که نپخته

بعد از ناهار به نظر من خوشمزه رفتیم به دیدن ادامه زیبایی های جاده اسالم به خلخال

اروم اروم رفتیم داخل ابرها و جاده شد عبن فیلم سینمایی

جنگل پوشیده در مه

قابل توصیف نیست، پاشو برو ببینش

در پایان جاده رها میل داشت که ساحل گیسوم را نشان مامان ها بدهد و با اینکه می دانستم این کار در تعطیلات یعنی چه، مخالفتی نکردم، ان تونل زیبایی سبز را باید در سکوت جنگل دید نه وسط لباس فروشها و بوق و فریاد ر ترافیک 

طبعا جنگل غلغله بود و در ادامه ساحل هم ، همچنین، 

مادرها رفتند کنار دریا و ما هندونه را بالاخره خوردیم، این هندونه طفلک ابتدای سفر خریده شده بود و ما هی یادمون می رفت از پشت ماشبن برش داریم و داشت عمرش از مدت رشدش طولانی تر می شد

وقتی که پشه ها ریختن سرمون فهمیدیم که وقت رفته 

حالا دیگه داشت شب می شد و جای خواب مسئله بود، رها عادت داره این مسائل را به من می سپاره و ما معمولا یه سوراخی برای خوابیدن پیدا می کنیم اما حضور مامانها منو محتاط تر کرده بود و اندکی نگران

طبعا به شانسم اتکا داشتم واگرنه در این تعطیلات جای خواب درست و حسابی پیدا کردن، همچین اسون نبود

با تمرکز به اطراف و جاده نگاه می کردم و رها هم می رفت و می رفت تا پشت ساختمانی نزدیک پره سر دیدمش

محدثه را محض احتیاط فرستادم پرس و جو اما واقعیت اینکه فهمیده بودم شب را انجا می مانیم

یک اقامتگاه به نام پاسارگاد با اتاقهای رو به شالیزار، محیطی به شدت صمیمی با جوانان متصدی بسیار مهربان

اتاقها پتو و بالش و اسپیلیت داشت و همه نو و تمیز بودند

حیاطش هم پر از درخت و میز و الاچیق بود، قیمت ها هم به شدت منصفانه شبی پنجاه تومن

دستشویی و حمام در محوطه بود و اشپزخانه و سوپری هم همه باز بودند و تر و تمیز 

انقدر فضا حس خوبی داشت که تا دیروقت همه در حیاط می پلکیدیم، موسیقی گوش می دادیم و تاب بازی می کردیم، شب که شد بالا رفتیم و سفارش غذای شمالی دادیم و جایتان خالی

مرغ شکم پر و باقالی قاتق و میرزاقاسمی و وووووو

حقیقتا شب دلپذیری بود برای پایان رسمی سفر و استراحت و خوابی دلپذیر برای رفتن به سوی تهران در فردای آن روز

سفرنامه ٥

فردا صبح بعد از خوردن ان سرشیر و عسل خوشمزه مهمانخانه برای خرید سوقانی های اردبیل به بازار رفتیم، متصدی مهربان هتل چند نان روغنی فطیر بسیار خوشمزه به مادرک داد و خداحافظی کردیم. در بازار میوه ها بسیار زیبا و سرحال بودند و بازاری ها کنجکاو این گروه زنانه

حالا این وسط رها می خواست یواشکی مادرش سیگار بخرد، یعنی رسما کل راسته فهمیدند و البته که مادرش نفهمید

حلوای سیاه خوشمزه و پنیر و عسل و اینا

برگشتیم به جاده اردبیل به خلخال، از عشق من و این جاده باخبرید که، نه این بار به ان زیبایی نبود، غبار گرفته بود و رنگها کمرنگ شده بودند اما باز هم موسیقی و جاده

گیوی سبز را نشان مادرک دادم و تابلو معلوم بود که همچین بدش نمی آید دوباره تنی به آب گرم بزند

خلخال دلنشین را هم رد کردیم و کلی خاطرات زنده کردیم و ان دوراهی دردناک خمس و دوراهی دردناکتر پونل و همان جاده اسالم را در پیش گرفتیم

حالا این وسط گوگل مپ به من اطلاع داد که انتهای جاده خمس به اولسابلنگاه می رسد

یعنی رسما جفت شیش

ما دفعه قبل جاده رفتیم ابشاره نره گر و خمس را رد کردیم و در امامزاده خوابیدیم بی آنکه بدانیم اگر جاده را ادامه داده بودیم به ییلاق ماسال می رسبدم

در عوض تا اسالم پایین امده بودیم و بعد رفتیم رشت و ماسال و ییلاق

چه لقمه ای چرخانده بودیم

یعنی اگر مادرک ها نبودند مطمینم  رها می پیچید سمت خمس

در جاده محدثه هر دونه شقایقی که می دید داد می زد وای دشت شقایق و ما هی براش توضیح می دادیم این چهار لاخ مل را دشت نمی گویند و او معصومانه می گفت خب من بیشتر از این ندیدم و من هی قول بهش می دادم که نشونت می دم و هی اونم می گفت دروغ می گید

اینقدر سر این موضوع شوخی کردیم که جدی شد و ناگهان سر یک پیچ و ته دره ما با دشت شقایق روبرو شدیم

طبعا که من دویدم پایین و محدثه به دنبالم زمین خوران

رها جیش داشت و توان پایین امدن نداشت و پیش مامانا موند

و ما رفتیم

درشت ترین شقایهای که دیدم و عجیب اینکه در کوه روبرو گلهای بنفش خار مانندی تمام منطقه را پوشانده بود

یک طرف قرمز و سمت دیگر بنفش

باد هم می امد


سفرنامه ٤

تا عصر در منظره غرق بودیم و ابرها که پایین آمده بودند و از میان تپه ها رد می شدند فوق العاده بودند و سرانجام فندق لو را رها کردیم.ضمن اینکه بابونه زار شلوغ شده بود و تعداد بیشعورها افزایش پیدا کرده بود و حرص ما هم همچنین

مادرک دوست داشت تنی به آب گرم برساند و از آنجا که می دانستیم سرعین در چه حالی است، رها در جاده نگه داشت تا من آب گرم دیگری را سرچ کنم که پیدا کردم، آب گرمی به نام سردابه در بیست کیلومتری اردبیل

با موگل مپ به سراغش رفتیم و عجب کار خوبی کردیم

و البته که شما در جریان خوش شانسی من و مناظر هستید

جاده بسیارررررر زیبا بود، خیلی

مزارع، درختان، گله های گوسفندان، تکه ها زرد و بنفش از گلها ...

خب گمان می کنم که من و رها این جاده را باز هم خواهیم آمد

به روستا رسیدیم، روستای زشت و نوساز ، مثل تمامی روستاهای سالهای اخیر، دو تا آب گرم بود که اولی ارزان و شلوغ بود رفتیم سراغ دومی که اندکی گران تر با شلوغی قابل تحمل، بقیه رفتند به گردش و من و مادرک رفتیم آب گرم، استخر کوچک و تمیزی با سونای خشک و تر و دوش و کابین 

بوی خاص آب گرم که مخصوص مفاصل و رماتیسم بود، مادرک را در استخر راه بردم و درهمان حال تابلو ماساژ را دیدم، قیمتها بسیار پایینتر از تهران بود

پیشنهادش را دادم و عجیب اینکه مادرک محتاط قبول کرد

دختر زیبای چشم سبزی با احتیاط مادر را بالای تخت برد و من به نظاره نشستم، دستهایش کاملا وارد و ماهر و قوی بود

مادرک را به او سپردم و به آب گرم باز گشتم، 

زمین مهربان، حتی با چشمه های آب گرمش و ما مردمان زیاده خواه و ناسپاس به این مادر-زمین

خیلی بعد که بازگشتم اینقدر به مادرک خوش گذشته بود که ماساژ سر را هم اضافه کردم به داستان 

دخترماساژور می گفت که مشکین شهری است و هفته ای یک بار به خانه می رود و از پل معلقی می گفت که انجا راه افتاده و از اب  لوله کشی روستا که همین اب گرم است و بدبو برای خوردن

کارش که تمام شد، مادرک دستهای دختر را مدت طولانی در دست گرفت و من برای دختر حیرتزده توضیح می دادم که دارد دعایت می کند

با لپهای گل انداخته به سراغ بقیه رفتیم که می خواستند پنهان کنند که آش دوغ خوردند و لو رفتند

مسیر زیبا را بازگشتیم و در تاریکی به شهر رسیدیم

قبلا از دوست رها ادرس کبابی قربان را گرفته بودیم با مپ پیدایش کردیم و عجب چیزیییییییی بودد ددد

حتما امتحانش کنید، و آقاهه در مدت انتظار هم از رها با گوشت پخته پذیرایی کرد تا کبابها آماده شود و ما او را دست می انداختیم که طرف عاشق دمپایی های او شده واگرنه بعد از یک روز رانندگی دیدن نداشته رها

جریان این بود کخ وسط راه، رها حس کرده بود جانوری در کفشش است و انها را در اورده و دمپایی داداشش را که در ماشین مانده بود پوشیده بود که سه سایز از او بزرگتر بودند

برگشتیم مهمانخانه و بیهوش شدیم 


سفرنامه٣

از تله کابین بیرون امدیم به جستجوی جایی برای اطراق میان گلها رفتم، عده ای بیشعور با ماشین رفته بودند روی گلها و حالا رد چرخشان گل نبود، در همان مسیر راه رفتم تا فضایی بدون مل را برای بساط پهن کردن پیدا کردم

بچه ها وسایل را اوردند و خودم کمی جلوتر رفتم و ترسیدم

دوباره حجم زیبایی آنقدر شده بود که من ترسیدم بیشتر ببینم، برگشتم سراغ رها تا بساط جوجه را راه بیندازیم

این اتش درست کردن هم ماجرایی دارد، به نظر من باید فقط یک نفر مسئولیت را برعهده بمیرد و بقیه حتی به تماشا هم نایستاده باشند، طفلک رها در زیر نظرات مادرش اتش درست می کرد و از همه بدتر اینکه مادر مدام مقوا پاره می کرد و لای زغالها می چپاند و کار رها را خراب می کرد

اینجور مادرها باعث می شوند من قدر مادرک خودم را بدانم

با محدثه مادر و دختر را ول کردیم و رفتیم در گلها عکس گرفتن، من شال بنفشی سرم بود و مانتو سفید، محدثه پیشنهاد داد که شال زردش را بپوشم و شدم رنگ طبیعت

انقدر عکس گرفتیم تا وقت بازگشت شد، مادر هنوز روی اعصاب رها بود ، مرغها را با کارد میوه خوری تکه کردم و زدم سر سیخ و گذاشتم روی زغالها

خانواده ای در نزدیکی ما را زیر نظر داشتند، پیرزنی هنگام عبور از کنار ما با لذت گفت: نوش جانتان دخترها، لذتشو ببرید

جوجه و باد و عطر گلها و منظره... خودتان تصورش کنید

بعد از ناهار  محدثه دوربین حرفه ای اش را درآورد و همه با هم رفتیم به شکار مناظر جدید، گلهای بتفش، صورتی، آبی، گلهای زرد نارنجی و بابونه ها بابونه ها بابونه ها

از زشتی هایش هم بگویم؟ ملتی که گلها را لگد می کردند، از ریشه در می آوردند و روی آنها خرغلت می زدند

مطمئنم که تا چند سال دیگر فندق لو گُلی نخواهد داشت

از آنجا که پلاک تمام ماشینها اردبیل بود و خوشبختانه هنوز تهرانی ها اینجا را کشف نکردند که رتبه اول کشوری را دارند در خرابکاری

از خوانندگان اردبیلی ام خواهشمندم کمپینی راه بیندازند برای حفظ بابونه ها

ورودی جنگل دستورالعمل پخش کنند، خروجی جریمه بگذارند برای کسانی که گل چیده اند، کیسه زباله به مردم بدهند، جشنواره های فیلم و عکس بگذارند و هر کار دیگری که به ذهنشان می رسد 

تا ملت بدانند که گلی که از ریشه در بیاید دوباره سبز نخواهد شد

روز دوم تله کابین

صبح گذاشتم تا ساعت هشت همه بخوابند و بعد آماده شدیم برای صبحانه، در سلف سرویس تمیز ، سرشیر و عسل خوشمزه ای خوردیم و مرد مهربان مدام قوری هایمان را پر از چایی می کرد و هنگام بیرون رفتن پرسید که کجا می رویم

وقتی گفتم فندق لو شادمان گفت افرین افرین 

با گوگل مپ به راه افتادیم و جاده اندکی شلوغ بود، در نمین خرید کردیم و از محجوبیت مردان فروشنده در کل استان گفتیم، یک جور شرما و حیا در نگاه و رتار و کردارشان است

با اینکه یکی از خواننده هایم گفته بود که گلها در آمده اند باز استرس داشتم که مانند پارسال ناامید شویم

انقدر که جاده را اشتباه رفتیم و سر از مزارعی پر از گلهای شقایق در اوردیم

بارها درباره گل گندم اینجا نوشته ام، اما هیحوقت نمی توانم با رنگ عجیب این گل کنار بیایم، با مادرم در گندمزار قدم زدیم و از پیرمرد کنار جاده دوغ خریدیم و به سبلان شکوهمند نگاه کردیم و برگشتیم به شهر نمین برای خرید ناهار

در انجا به اینکه همیشه در خروجی نمین گم می شویم  خندیدیم و سرانجام افتادیم در جاده فندق لو، جاده شلوغ بود و ما هم که کلا با حضور ادمیزاد در اطرافمان مشکل داریم و جلو رفتیم و جنگل را رد کردیم و وووو

من و رها فریاد کشیدیم:هستنشون

رها همیشه به این فعل هستنشون که من استفاده می کنم می خندد اما این بار خودش هم گفت

عجیب اینکه این بار بابونه ها تنها نبودند و با گلهای زرد قاصدک همراه شده بودند، برخلاف دو سال پیش که فقط بابونه بود

شادمان و هیجانزده از بودن گلها بالا رفتیم تا رسیدیم به تله کابین، اینقدر همه شاد بودیم که حتی رهای ترسو هم قبول کرد تله کابین سوار شویم

خیالمان راحت بود که فرصت و زمان این را داریم که با فراغ بال برگردیم و بابونه ببینیم

در تله کابین رها انچنان دست مرا محکم گرفته بود که لرزش بدنش به بدنم منتقل می شد و حتی اجازه نمی داد برای عکس گرفتن از جا بلند شوم

البته مسیر تله کابین کوتاه بود و منظره سویس ما را با ساختمان و رستوران و پارک و پارکینگ خراب کرده بودند اما باز هم تجربه خوبی بود

بیرون از تله کابین کشور اذربایجان و مرز را به مادرک نشان می دادم و از عشق و علاقه او به هرچیز جدید لذت می بردم