به رها گفتم منکه می دانم آن موقع، من پیرزن سرحالی هستم که هنوز در حال سفر است و هر گوشه دنیا یک دوست دارد
اما تهدیدت می کنم که اگر در شصت سالگی افسرده و ناامید و فس بودی، تنهایت خواهم گذاشت
برای تنها نبودن حداقلش این است که آدمی خودش قابل معاشرت باشد
به نظرم من دلایل تنهایی ، درصد کمی به دنیای بیرون که درصد بیشتری به میزان ویرانی دنیای درون بستگی دارد
جمله اخر یه جورایی فلسفی شد
این دلیل تنهایی که گفتین حداقل که برای من درسته. پس تأییدش می کنم.
بی خیال، عمرا
در سن پیری دنیای درونی ات تغییر میکند و زاویه هایی از زندگی رو میبینی که قبلا نمیدیدی. " دلایل تنهایی به میزان ویرانی دنیای درون بستگی دارد " ویرانی؟ تا منظور از ویرانی چه باشد. برای تنها نبودن " آدم باید خودش قابل معاشرت باشد". قابل معاشرت؟ خب این هم بستگی به معیار و اندازه و " محتوا " آن " قابل معاشرت " دارد.
به هر صورت به نظر من با کامل شدن سن " حسیات " تغییر میکند. این تغییر حسیات ، تاثیر زیادی در شکل روابط و حتی نوع زندگی میگذارد.
متوجه ام الا
اینها که گفتی جزو همون انتخاب شخصی می شه از دید من
که آدم خودش میل داره که دورو برش خلوت باشع