گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

فقدان کسی در پشت دوربین

نمی دانم چرا برای من عکس سلفی گرفتن بیش از آنکه نمود  خودشیفتگی باشد، بیشتر به معنای تنهایی بوده است، 


خب خودت گفتی خوشحال می شی

گفتم دوقل یه نموره سواد پیدا کرده به همه زنگ می زنه، به من زنگ زد و دستپاچه گفت که اشتباهی زنگ زده و می خواسته به باباش زنگ بزنه و  هول شده بود

بهش گفتم چه اشتباه خوبی من خوشحال می شم صداشو بشنوم و سعی کنه بازم از این اشتباه ها بکنه

یک کم گیج ویج زد و تعجب کرد و خداحافظی کرد

امروز زنگ زده  به جای سلام می گه: اشتباهی زنگ زدم 

تصمیم گرفتم بیشتر باهاش آشنا بشم

از  آدمهای نکته سنج خوشم می یاد، هوشمند و طناز

به خانه دوست مودب و محترمی رفته بودم که  اصرار کرد شب را بمانم، به شوخی و جدی  و با ادا و اطوارگفتم :نه مسواک و لباس خوابم را نیاوردم و شبها عادت دارم دوش بگیرم

بدون مکث و با همان آرامش و نرمش گفت: اشکال نداره کتری براتون تو حیاط می ذارم

تبصره: اشاره به سفر مغولستان من که با کتری از چاه آب کشیدم و با آن خودم را شستم!

بر لب جوی

زمانهایی مثل الان که اومدم دانشگاه و کسی نیست، زمانهای سکوت و بی کاری نامنتظر، اون لحظه هاست که  بر می گردم به سوالات اولیه، باستانی و تکراری:

دارم با زندگیم چی کار می کنم؟ این زندگی همونی است که می خواستم؟ بعد از این می خواهم چه کنم؟

گذشته و حال و آینده های محتمل را مرور می کنم و حضور هر سه تایی اینها با هم فضای عجیبی ایجاد می کنه

یک جور مکث زمانی

فن صدا می ده و کسی در اتاق بغل داره  روزنامه را ورق می زند و من زمان را گم کرده ام


به گیسوهای دیگر در جهان های دیگر فکر می کنم 

اونی که اون روز از ماشین پیاده نشد

یا اون یکی که   چهارگوش تو خالی را پر نکرد

یا شاید حتی اونی که راکت به اتوبوسش خورد

روزها، ارزش روزها سنگین می شن و دوباره وسواس با روزها چیزی  یگانه ساختن از اون زیرها وول می خورد و سرک می کشه

اسمارت گیس طلا باز می گردد

دیروز هر جا می رفتم می شنیدیم مردم دارن همون درس زبان اسپانیایی را گوش می دن که من! 

حیرتزه از گسترش علاقه به این زبان ، دلایلش را از اونا می پرسیدم و اونا هم دری وری تحویلم می دادن

در أخرین محل یعنی داروخانه، فهمیدم که گوشی خودم بوده داشته  درس را پلی می کرده.....