گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

آخه پدر من، سریال آنلاین نگاه می کردی؟ خب می گفتی تلویزیون برات روشن کنم

آن زمان که گوشی هوشمند برای بابایتان خریدید و  آموزشش دادید، باید فکر اینجایش را می کردید که در مدت سه روز، حجم اینترنت یکساله شما تمام شود

آنچه که خواندم در این روزها...

کتاب قول فردریک دورنمات، ظاهرا پلیسی اما  با لایه های زیر متن و دردناک

دو تا کتاب از داستهای شرلوک هلمز، همچنان هنگام خواندن جرمی برت در ذهنم سخن می گوید و لبخند بر لبانم می آورد

کتاب عاشقانه ای از جین آستین، همچنان  توجهش به جزییات گفتگو ها و شناخت عمیقش از جامعه زمان خودش با قهرمانی همان دختر نه چندان زیبا اما باهوش، گمانم او جزو اولین نویسندگانی است که زیبایی را شرط قهرمانی در داستان نگذاشت

کتاب شیرین ترین رویاها از لیسینگ، تا به حال چیزی از او نخواندم کمی طولانی  به نظرم رسید اما از دورانی خبرم داد که چیزی از آن نمی دانستم و گروه های چپ در فرانسه 

ولی از من شیرازی تر عاشق اونام که پیغام می دادن برای ما هم بفرست

بچه ها 

ایمیل و لینک و گروه تلگرام و حتی هدیه  فیدیو 

اینقدر زیاد بودن که من مدام در وضعیت  ناتوانی در جمع کردن نیش بازم هستم

سعی کردم جدا جدا تشکر کنم اما احیانا کسی از قلم اگه جا مونده همین جا  اعلام می کنم که اگر وبلاگ نویسی برای ده، پونزده سال همین یه سود را داشته باشه، تموم خستگی اون همه سال نوشتن را در می کنه

کاری به تعداد و نوع کتابها ندارم، این پیغامها نشون می ده که  در این دنیای تنهایان، من چقدر دوست دارم

،

،

،

کاش می شد یک روز همتون را دور هم جمع کنم و ببینمتون اما فکر کنم باید از سالن همایش های بین المللی صدا و سیما استفاده کنیم که ... نه اصلا خوشم نمی یاد از دکور و صندلی هاش

بی خیال

همون تخیلتون می کنم


جاتون سبزززززز

بچه ها هر چقدر رمان به صورت پی دی اف دارید برایم ایمیل کنید ، همچین سپاسگزار می شوم که نگو و نپرس،

اینم ایمیلم  gistela0@gmail.com

رمانهای کاراگاهی - معمایی همه نوع 

 از شرلوک هلمزی گرفته تا راز داوینچی و رمانهای فانتزی   همه نوع از مدل هری پاتری تا نغمه یخ و برفی

رمان های عاشقانه همه جور از غرور و تعصب تا تاتا تا...

عاشقانه جدید و جذاب نداشتیم؟

در تعطیلاتم و زیر درختان پرشکوفه لم داده ام و تخمه دارم و فقط رمان سبک  و دلنشین ندارم 

تبصره: جان من بی خیال شلدون و دانیل استیل بشید

حالا جان گریشام نه واقعا خوبه

وای، چه قشنگ

مادرک گفت یک آتشی روشن کن از رویش بپریم، حقیقتا حسش نبود گفتم بگذار فردا که دوقلوها می آیند، قبول کرد

شب داشتم رسم و رسوم قدیمی چهارشنبه سوری  را می خواندم برایشان، رسم فالگوش را دیدم

کفش و کلاه کردم رفتم سرکوچه فالگوش ،دیدم که  به به ،چه خبر است

برگشتم و به زور مامان و بابایی را از جا بلند کردم و رفتیم 

آتش بزرگی بود و همسایه جمع و آهنگ شمالی  بلند

هیچکس را نمی شناختم اما مشکلی نبود

مردم مهربان برایمان تشتی برعکس کنار آتش گذاشتند که رویش بنشینیم . 

تا نیمه شب با هم بودیم، تخمه خوردیم، بالن آرزو هوا کردیم، فشفشه های رنگارنگ، سماوری زغالی آوردند و چایی شمالی با نیشکر خوردیم که با آب باران درست شده بود و طعمی داشت شگفت( حیرت مرا که دیدند یک بشکه بزرگ برایم آوردند که زیر ناودان بگذارم  و دست از خرید آب معدنی بردارم)

مادرک کمرش را کنار آتش گرم می کرد و دست مرا گرفته بود و هر از گاهی می بوسید و زیر لب دعاهایش را زمزمه می کرد

جناب سرهنگ هم در حلقه مردان گرم گفت و گو بود و من در فقدان صدای هرگونه ترقه و انفجار نارنجک به شعله های قرمزرنگی نگاه می کردم که با ریختن پوست پرتقالهای آبداری که کنار آتش می خوردیم، سبز و آبی می شد

و به یاد می آوردم که اولین کلمه فالگوشی که شنیدم این بود: