گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

می خواهم غر بزنم

هنوز هوا روشن نشده بود که از خوابی بد بیدار شدم، در همان زیرکرسی  با تبلت داستان عشق یک پیرمرد و پیرزن در اسایشگاه را خواندم و در پایان رمانتیکش کلی گریه کردم، دوباره خوابیدم و ساعت ده با سردرد شدید بیدار شدم،

 مادرک هنوز خواب بود و بابایی خودش صبحانه اش را خورده بود و رفته بود تا دوباره در باغچه کار کند

هوا ابری و دلگیر بود، تاکسی خبر کردم و رفتم بازار روستا برای کمد که میله اش شکسته بود میله آهنی خریدم و برس نقاشی برای دیوارهایی که لوله بخاری رنگش را خراب کرده بود.

دو سه تا مصالح فروشی رفتم به دنبال آجر قرمز برای چیدن دورباغچه اما تخمش را ملخ خورده بود و من از این دورباغچه ای های آماده بدم می آید.  برای یخچال خرید کردم و برگشتم خانه

 ظهر جوجه و غوره و بادمجون درست کردم، تعجبم از شیرازی ها و اسم غذایی به این طولانی!

همچنان سر و گردنم درد می کنه، من سرانجام نتوانستم بالشی پیدا کنم که اندازه عرض شانه ام باشد

مادرک بیدار شده و برایش عسل و آب نارنج درست کردم ، از دیروز هیچی نخورده، امیدوارم ناهار را بخورد

خودم را سرزنش می کنم که اگر با بهار رفته بودم استانبول ،مادرک شمال نمی آمد و دستش نمی شکست، یا اون روز اگر خواب نرفته بودم نمی گذاشتم مادرک برای سرگرم کردن دوقلوها بیرون برود و زمین بخورد

امیدوارم هرچه زودتر آفتاب شود

با آفتاب منهم به شادمانی بر می گردم 

نظرات 6 + ارسال نظر
فری پنج‌شنبه 24 فروردین 1396 ساعت 18:20

اسم غذا طولانیه که بگن ما خیلی زحمت کشیدیم :)

دکتر واقعی شنبه 12 فروردین 1396 ساعت 22:56

یه فیلم دیدم به اسم amour فکرکنم اتفاقا بعدش من هم نشستم زار زار گریه کردم یه بارم برای فیلم اتاق پسر نانی موریتی (؟! ) گریه کردم .

فریبا جمعه 4 فروردین 1396 ساعت 18:35

من دور باغچه رو سنگ قرمز چیدم از آجر طبیعی تره .همخوانی با باغچه هم بیشتر داره.از این سنگهای که نمای ساختمون می ذارن.تکه هایش کوچیکشو معمولا دور می ریزن و قیمتی هم ندارن..منم سالها گردنم درد می کرد و به طبع اون سرم.چند ساله بالش طبی میدارم از نوع هوشمند.جنسش از فوم با نسبت فشار سر هر کسی فرو میره و شکل گردن رو پیدا می کنه واسه همین بهش می گن هوشمند.اگر چند روز هم نخوابی دوباره شکل اولش رو می گیره.بچه ها به شوخی می گن بالش باهوش مامان.چون می گم کسی دست بهش نزنه مدلش به هم بخوره.یه کار دیگه که در مسافرت انجام میدم یه حوله کوچیکه لوله می کنم زیر گردنم می دارم.

ای ول به شما
امیدوارم بتونم این اجر شکسته ها را پیدا کنم
و البته بالش را

الا پنج‌شنبه 3 فروردین 1396 ساعت 19:00

گیسو جان
داستان اگر و مگر رو ول کن. ببین مامان در چه وضعیتی خودش رو بهتر حس میکنه. شاید یک تغییر در نوع خوشیها یا شرایط دیگری که آرامش بیشتری به او میدهد لازم باشد. این آشفتگی اوضاع شاید نشانه یا علامتی باشد برای دیدن اوضاع . بهر صورت این جن به تن همه ما میرود وقتیکه از یک وضع یا شرایط خسته میشویم. چه برسد به مامان که سنی از او گذشته.

بهزاد پنج‌شنبه 3 فروردین 1396 ساعت 15:30

باید تا دوشنبه صبر کنید...

سلام پنج‌شنبه 3 فروردین 1396 ساعت 13:35

سوال کمی نامرتبط
با این اوضاع استانبول، سفر رو صلاح میدونید؟

بله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد