گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

همش که نمی شه داستان یک روز خوبو براتون تعریف کنم

شنگول و سرحال بیدار شدم، هوای بهاری و عطر بهارنارنج و نسیم و فیلان

گفتم به مادرک زنگ بزنم حال دست شکسته را بپرسم، چنان از وضع  جسمی و روحی اش حالمان گرفته شد که جذابیت صبح به فنا رفت،

گفتم کوتاه نیام، تصمیم گرفتم برم تا میدون روستا پیاده روی  و از منظره گلهای کاشته شده جلوی در خانه ها و باغهای پرتقال  لذت  ببرم

چنان آفتاب پر حرارتی شد که چشمم کور شد

گفتم  نه نمی ذارم آفتاب  شکستم بده، به سالن خنک آرایشگاهی پناه بردم  و  گفتم بر روی صندلی آن حالی  به خودمان می دهیم که  آرایشگر  گویا قبلا در ساواک دوره دیده بود به  قصد شکنجه موهایم را کند و مژه ام را نصف کرد و پوستم را زخم کرد و همه اینها را بسیار ملایم و طولانی و با آرامش انجام می داد، چند بار خواستم از زیر دستش فرار کنم که نگذاشت و این وسط  یک موسیقی  غم آوری گذاشته بود که میل به خودکشی را صد چندان می کرد

از آرایشگاه فرار کردم و رفتم سوپری هر چیز خوشمزه ای که حالم را بهتر کند خریدم و  در پای صندوق، که دیدم خانم فروشنده با اون آرایشگره یک جا دوره دیده بودند، اون شکنجه جسمی بود این روحی

نیم ساعت طول کشید تا بتواند قیمتها را وارد کند و پیدا کند و حساب کند و این وسط با گوشی و همسایه و شاگردش هم گفتگوهای عمیقی داشت 

گفتم این روز قمر در عقرب را زودتر به پایان برسانم و سریع زنگ زدم به اژانس که مرا ببرد خانه تا مغزم نترکیده که  معلوم شد راننده آژانس هم از ایادی استکبار  است و تا مرا پیدا کند سه بار تماس گرفت و آخر هم من  با چهار تا کیسه خرید چند کوچه بالاتر رفتم  تا مرا ببیند

بنده الان در منزل هستم   و در و پنجره را بستم و  روی صندلی منتظر نشستم  که صاعقه، زلزله یا یک نوع وبای خاص  بر سر نازل شود

نظرات 8 + ارسال نظر
امیر دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 ساعت 23:30 http://seire-takamole-man.blogsky.com

خوب و بامزه مینویسید و خیلی دوست داشتم میتونستم وبلاگتونو دنبال کنم اما متاسفانه کنکور دارم و وقت زیادی ندارم
ایشالا تو تابستون به جمع پای ثابت های وبلاگتون اضافه میشم

فریبا یکشنبه 17 اردیبهشت 1396 ساعت 11:40

منظورم تیلو تیلو بود امان از این اصلاح گر گوگل

فریبا یکشنبه 17 اردیبهشت 1396 ساعت 11:39

با نیرو نیلو موافقم

حمید شنبه 16 اردیبهشت 1396 ساعت 23:19

اگه کسی بود که توی خونه ازت پذیرایی می کرد و ....
اون وقت همه چیز تغییر می کرد.

تو خونه کسی بود اما اونم رفت رو اعصابم

بنفشه شنبه 16 اردیبهشت 1396 ساعت 17:14

بعضی روزا روز آدم نیست ولی خوبیش اینه که اگه بتونی به سلامت ردش کنی و روزت به شب برسه و تموم بشه روز بعد روز معرکه ای از آب درمیاد، باور کن

تیلوتیلو شنبه 16 اردیبهشت 1396 ساعت 14:38 http://meslehichkass.blogsky.com/


اینا که گفتی همش اثرات حال ندار بودن مادرک بود... وگرنه همین الانم داشتی از گل و بلبل میگفتی

سندباد شنبه 16 اردیبهشت 1396 ساعت 14:22

روز خوبی داشتید! به روز خوب منم سر بزنید!
ولی جدی بعضی روزا واقعاً کرم دارن و تا کرمشونو نریزن هم معلوم نمیشه از کدوم نوع روزا هستن!
فک کنم تنها غنیمت قابل توجه همون خوراکی خوشمزه ها بود .. نه ... نگو تاریخ انقضاشون گذشته! اوه مای گااااددد

alireza شنبه 16 اردیبهشت 1396 ساعت 14:22 http://malikhulia.blogsky.com/

میخواهم از آن رازها باشم
که توی یک مهمانی زنانه،
عصرانه ای به صرف چای و شیرینی،
هی بخواهد از من بگوید
و هی لبش را گاز بگیرد...


زانیار_برور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد