خسته و گرمازده از بیرون می آیم و اولین کارم حتی در اوردن جین ام نیست بلکه برداشتن یک خوردنی از داخل یخچال ونشستن جلوی مانیبور و دیدن فرندز است
نمی دانم این سریال در خود چه رازی دارد که هنوز مرا می خنداند ، به زندگی امیدوار می کند، غم هایم را پر می دهد و خستگی ام را تبخیر می کند
گمان می کنم دلیلش همان معجزه ای باشد که مرا در این همه سال زنده نگه داشته است
بهترین توصیف برای سریال فرندز
شاید بعضی قسمتاشو حفظ باشم دیالوگ به دیالوگ
اما همچنان منو میخندونه و حس خوبی میده دینش
گمون نکنم هیچ وقت ازش خسته بشم
گیس الدین طلایوفنای عزیز
من هم شدیدا عاشق فرندزم. فقط از نوع دلشکستهاش. صحنه اخر رو بیاد بیار.6 کلید روی کابینت. هنوز منتظرم برگردند کلیدها رو بردارن.
من دو هفته پیش دیدنش رو تموم کردم. تموم کردنش پروژه ای بود. همه کار و زندگیم هم تعطیل شده بود.
من هم دوستان بینظیری دارم. آنقدر بینظیر که فکر میکنم چرا با من دوست شدند!
اما هیچکدام را هر روز ندارم. از همه اشان دورم. هر ماه تلفنی به نوبت با هر سه اتا شان یک ساعت تلفنی صحبت میکنم. و باز هم خوشحالم که دارمشان. شاید دلیل اینکه دیگر با کسی دوست نشدم همین سه نفر باشند.
برای من هم فرندز قرص ضد افسردگی است. هر بار که غمگین میشوم به سراغش میروم و دوباره و دهباره میخندم.
حسی که گفتی از در که وارد میشوی اولین کار دیدن فرندز است برایم بسیار آشنا و تکراری بود! چه جالب!
فقط حیف که من در دنیای واقعی این جنس دوستی را تجربه نکردم.
دلیلش جوییه! هاو یو دویییین؟؟؟
من اصلا تی وی ندارم چه برسه به سریالش .
اما حس لذت و امیدواری را در فیلم ، کتاب ، شعر ، تجربه کرده ام . دلیلش بنظرم اینه: هیحکدام از وقایع این فیلمها در دنیای واقعی وجود نداره. اینها آرزوهای ماست. حالا میبینیم آمده تو فیلم! چه خوب! پس وجود داره ( باورمان میشه وجود داره). اما خب فردا ، دوباره همون آدمای دور وبر ، اعصابت را آنچنان میجوند که بدو بدو میای خونه در و پنجره رو هم میبندی.
نخ الا جان من ادم خوش شانسی بودم و
همون دوستانی که در این سریال بود را دارم
و ارزوهای سینمای ام براورده شده