گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

پایان

یک زمانی در وبلاگستان مد شده بود جملاتی که با:  نکنید آقا، نکنید شروع می شد

من تجربه ازدواج را نداشتم اما بارها شاهدش بودم  و ماجرای آشنایی است برایم 

شور و هیجان اولیه، ذوق ها  و برنامه ریزی ها ، چشمهای براق، دستهای در تلاطم، نگاه های محو

بعد به تدریج  خنده ها کم می شود، نور چشمها خاموش می شود و درگیری ها شروع می شود، تفاوتها اذیت می کنند و اضطراب 

اینجا همان لحظه است  

جان من ، اشتباه نکنید، اینجا که رسیدید کمک بگیرید، با هم صحبت کنید، کوتاه بیایید، درک کنید و بالغ بمانید، حتی در کوران کلمات، بالغ بمانید

مدتهاست که دیگر هیچ نمی گویم، نگاه می کنم تا ببینم این دو از این لبه نازک به سلامت عبور خواهند کرد؟

و حالا  در می از داستانهای تکراری  می بینم  که با اشتبا ه های مدام مرد و عدم تلاشش برای  کمک به زن 

چطور عشق در چشمهای زن در حال خاموش شدن است، چطور شور و هیجانش به زندگی کم می شود دلم برای مرد می سوزد

دلم می خواهد شانه اش را بگیرم و تکانش بدهم ، نکن پسر جان نکن

الگوی مرد سنتی  با دخترهای امروزی جواب نمی دهد، نمی شود بعضی وقتها روشنفکر باشی ، وقتی که به سودت نیست، نباشی

انتظار داری هم  کتابهای روشنفکری بخواند و بفهمد هم از سیاست سرش بشود هم انقدر زیبا  باشد که سربلندت کند در جمع ، هم غذاهای خوشمزه ای درست کند، هم مادر خوبی باشد و  هم همبستری آتشین مزاج

هم هیچ کمکی به او نکنی و همه را وظیفه او بدانی؟!

چطور انتظار دارید که عشق زنده بماند زیر این همه فشار؟

بدتر از همه اینکه به محض اعتراض زنان، کودک  این گونه مردان ظاهر می شود، لج می کنند، بدتر می کنند، بی توجهی می کنند، 

و این همان لحظه ترسناک است

چند بار در مقابل این صحنه قرار گرفتم و قلبم  فشرده شدت

درست زمانی که در پایان درگیری های طولانی ، مرد گمان کرده که سرانجام حرف خود را به کرسی نشانده و پیروز مبارزه شده 

زن به سراغ من می آید، پشت پنجره به  کوچه نگاه می کند و من وحشتزده جمله ای  هستم که بزودی خواهم شنید

جملاتی مختلفی شنیدم ولی همه مضمونش یکی است

نکنید آقا نکنید

زنان را نکشید


نظرات 21 + ارسال نظر
نانا کیان چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 20:38

چقدر خوب مینویسید
چقدر...
میگن آدم بیشتر با نوشته هایی ارتباط برقرار میکنه که انگار حرف دل خودشن . انگار نویسنده ، کلمات رو از مغز او به شیوه ای خیلی زیبا چیده کنار هم ....

+ مهارت شما در نوشتن و تحلیل کردن چیزیه که دلم میخواد بهش برسم

آمیتیس چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 20:35

جدا از درست نبودن معیارهای اولیه ازدواج و...طلاق الزاما نتیجه ازدواج نادرست نیست، به قول دکترشیری بچه های ما اینقدر که برای دانشگاه و کار می جنگند برای حفظ زندگی مشترک تلاشی نمی کنند!
هر رابطه ای نیاز به مراقبت داره! هر رابطه طبیعی روزهای ابری داره، تنفر داره، دلسردی و خستگی داره، بحران میانسالی داره و...!
متأسفانه زیادی فانتزی به ازدواج نگاه میکنیم، قرار نیست کسی حال ما رو خوب کنه، ما باید حال خوبمون رو از منابع مختلف بگیریم مثل کار، تحصیل، دوستان، خانواده، هنر و...و همسر!

فریبا شنبه 10 تیر 1396 ساعت 23:49

داستان صبور داستایوفسکی خیلی زیبا همین ها رو گفته.از کتاب شب‌های روشن و پنج داستان دیگر.

ADELE شنبه 10 تیر 1396 ساعت 12:29

عاااالی

الا پنج‌شنبه 8 تیر 1396 ساعت 00:11

بیشتر جدایی ها و تنش های زندگی مشترک بعد از 5 سال ازدواج پیش میاید. و اگر ادامه پیدا کند حتی بعد از 20 سال هم جدایی اتفاق میافتد.
مسئله بنظر من همان رشد با هم در فازهای مختلف مهم است برای رسیدن به تفاهم. وگرنه دو راه متفاوت وگاهی متضاد و تخریب کننده همدیگر میشود.

الا پنج‌شنبه 8 تیر 1396 ساعت 00:04

انتخاب صحیح اولیه در انتخاب پارتنر ضامن خوشبختی در فازهای بعدی زندگی نیست. درک و تشخیص فازهای مختلف زندگی مشترک و ( تشخیص رشد ذهنی و تغییرات آن) و پوزیشنی که حالا باید در مقابل یکدیکر داشته باشید مهم است. بنظر من انتخاب اصلی برای ادامه زندگی با پارتنر نه انتخاب اولیه بلکه در چالشها و پیچ و خم های زندگی است.
بقیه دارد

الا چهارشنبه 7 تیر 1396 ساعت 23:51

مسلم است که دوتا آدم در طول زندگی مشترک همان آدمهای اول آشنایی نیستند. رشد ذهنی حسی و مسئولیتهای جدید پیش میاید. زندگی ابعاد گسترده تر و مسئولیتهای جدید پیش میاورد و تو آدم سابق نمیتوانی باشی. حالا در این پروسه اگر با هم رشد نکنید و جدا جدا برای خودتان راهتان را پیش بگیرید فاصله یا شکاف در رابطه پیش میاید.
بقیه دارد

الا چهارشنبه 7 تیر 1396 ساعت 23:43

من هم تجربه ازدواج ندارم . کامنت " یک زن " و " بنفشه " بنظرم خوب آمد . یعنی مجموعه این دونظر . و انگیزه شد که منهم یک چیزی بگم.
بنظر من بیشتر اختلافات از پروسه متفاوت رشد ذهنی و حسی و انتظارات طرفین ریشه میگیرد یعنی : این دونفر ممکن است در دو سطح یا راه جدا از هم دارند رشد میکنند. و همدیگر را نمیتوانند خوب بفهمند.
بقیه دارد

بنفشه چهارشنبه 7 تیر 1396 ساعت 20:48

درباره ی نسل قبل یا کسانی که به دلیل شرایط نامناسب منزل پدر تن به هر ازدواجی دادن چیزی نمیگم ولی افراد زیادی رو دیدم که با آزادی کامل انتخاب کردن و متاسفانه اشتباه انتخاب کردن و الان تاوان همون اشتباه رو پس میدن. اینکه ازدواج کنیم، به هر قیمتی و با هر کسی، چون همه اینکارو میکنن، اینکه بترسیم بی همسر بمونیم، اینکه از ترس بزاییم، اینکه از ترس بمونیم و... باعث بدبختی و ناامیدی میشه. رابطه زمانی خوشاینده که طرفین در اون به آدمهای بهتری تبدیل بشن، و این تنها با یک انتخاب درست ممکنه و البته انتخاب درست برای ما آدمهایی که دائم تغییر می کنیم و هر روز خودمون رو می سازیم کار سختیه، خیلی سخته ولی با شناخت خودمون و نیازهامون می تونیم انتخاب خوبی داشته باشیم
ولی خب همه اینا یعنی اینکه خودمون باید مسئولیت انتخابهای زندگی مون رو قبول کنیم چند نفر همچین جرأتی دارن؟

زهرا چهارشنبه 7 تیر 1396 ساعت 20:03

گیسو جان خیلی فشنگ نوشتی، این روزا دارم سعی میکنم اون دخترک شاد و سرزنده درونم رو که داره میمیره ، احیا کنم

یک زن چهارشنبه 7 تیر 1396 ساعت 17:45

گیسو جان کلا تو زندگی هر طوری پیش بری باز هم یه سری اختلاف نظرها وجود داره اگه در طرف عاقل باشن یه جوری حلش می کنن اگه نه باعث دردسر می شه، همسر من از یه خانواده ی خفن سنتی با سیستم روشنفکری کنار اومده و علاوه بر انجام کل کارهای بیرون منزل اعم از خرید و تعمیرات و ... تو کارهای خونه هم کمک می کنه و مواقعی که سفر هستم خیلی همکاری می کنه ... اما باور می کنی با این حال فروغ چشم های من هم داره از بین می ره!!!
حالا یا توقعاتمون زیاده (از بُعد معنوی منظورمه) یا ایده آل هام خیلی بالا رفته یا هر چی ...
منظورم اینه که روشنفکر یا سنتی، وقتی دو نفر با هم زندگی می کنن هی تو چالش میفتن، من به شخصه خیلی مشاور رفتم اما مشکلاتم حل نشده !!!

تیلوتیلو چهارشنبه 7 تیر 1396 ساعت 09:57 http://meslehichkass.blogsky.com/

الان یکی از موارد در نزدیکی منه
موردی که هیچ کاری هم براش نمیتونم انجام بدم و نشستم و نگاه میکنم تا ته مونده فروغ چشمای اون زن که عزیزمن هست خاموش بشه... جونش به لبش رسیده... و چیزی نمونده که این رشته گسسته بشه

شادی سه‌شنبه 6 تیر 1396 ساعت 17:08 http://sh@yahoo.com

گیس طلا حرف دل منو زدی.وصف حال من بود.و من الان کاملا منکر عشق هستم.مردا از این به اصطلاح عشق استفاده میکنن واسه سواری گرفتن بیشتر.و من که زیر این فشار له شدم.تازه علاوه بر همه اونایی که گفتی شوهر من انتظار هم داره من با یه بچه دوساله برم سر کار چون الان یه مصرف کننده هستم و خودش که هیچچچچچچ کمکی نمیکنه

:( سه‌شنبه 6 تیر 1396 ساعت 16:45

وای خواهرک :/

نه

زیبا سه‌شنبه 6 تیر 1396 ساعت 16:04 http://roozmaregi40.blogfa.com/

عااالی بود

شکیبا سه‌شنبه 6 تیر 1396 ساعت 08:14

من تجربه اش رو دارم . درد داره . خیلییییییییییی درد داره. یه وظیفه از قلم افتاد من همکار خوبی هم باید باشم

زن مرده سه‌شنبه 6 تیر 1396 ساعت 04:46

بی نظیری عزیزم.با وجود اینکه بقول خودتان تجربه ازدواج نداشتید اما انقدر قشنگ توصیف کردید که با خوندن هر خطش انگار رد زندگیم رو می دیدم توش.من یک زن مرده ام. سالها درد کشیدم و به خاطر زندگیم تو خودم فریاد کشیدم اما نزاشتم کسی بدونه درد دارم.اما سرانجام در خودم مردم.زندگی به ظاهر ادامه دارد اما بدون یک زن زنده و شاداب.

مجاب سه‌شنبه 6 تیر 1396 ساعت 01:52

چه متن قشنگی سعی می کنم حفظش کنم و اگه جایی برای کسی لازم شد استفاده کنم. قلمتان مانا

زهره سه‌شنبه 6 تیر 1396 ساعت 01:35

سلام.عالی نوشتید عالی...واقعیت محض..تک تک کلمات و جمله ها از ته قلب من بود انگار.خییلی خوب درک کردید.ممنونم
والبته کامنت فاطمه که گف به درک خودم خودمو دوس دارم ولی باز هیچ برقی به چشمت نمیاد که نمیاد
واقعا با مردی که از حرف زدن طفره میره و اصولا حال حرف زدن نداره چه باید کرد؟؟؟!!!! حرف جدی و حرف حساب البت

فاطمه سه‌شنبه 6 تیر 1396 ساعت 00:11

ببخشید عاشق قدیمیت رو ...

فاطمه دوشنبه 5 تیر 1396 ساعت 22:55

این عنوان مربوط به جمله زن هست دیگه؟ربطی به وبلاگ نداره انشالله
در هرحال خیلی مختصر و مفید توصیف کردی بخصوص آن قسمت سنت و مدرنیته را...و آن چشمهای بی فروغ که هرچقدر هم جلوی آینه باهاشون ور میری انگار گرد مرگ روشون نشسته و هرچقدر میگی به درک خودم خودمو دوست دارم جواب نمیده متاسفانه تا یه روزی که ناغافل عشق قدیمت رو یه جایی می بینی و بعد به خودت میای می بینی چقدر بیشتر مراقب لباس پوشیدنت هستی چقدر با دیسیپلین تر حرکاتت رو انجام میدی و چقدر چشمات رنگ زندگی گرفته...بعد از این به بعد داری باخودت مبارزه میکنی تا لااقل به خودت نبازی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد