گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

و مدام از خودم می پرسم اگر این دو افغانی نبودند، من همین برخورد را داشتم؟

دیروز در صف عابر بانک ایستاده بودم، ظهر بود و گرم بود و صف طولانی، مادری با دختربچه اش در حال کار با دستگاه بودند و زمان بسیار طولانی می گذشت، از اینکه مادر به کودک اجازه می دهد دکمه ها را فشار دهد عصبی شده بودم، ضمن اینکه از همان  فاصله هم می فهمیدم  دخترک اشتباه می کند و دوباره از اول 

زمان باز هم می گذشت  و پاهایم از گرما می سوخت که پیرمرد به زن گفت اگر بلد نیستی بگذار یادت بدهیم، زن برگشت و  از خانم چادری پشت سرش پرسبد: شما بلدی؟

کاملا عصبانی شدم، گفتم شما از وقتت استفاده کردید ، نوبت بقیه است، توجهی نکرد

خانم چادری برای زن پول گرفت و  مادر و دختر به داخل بانک رفتند

منهم داخل همان بانک کار داشتم و  مدتی بعد که وارد شدم دیدم که زن آنجاست و کارمندی را کلافه کرده است، مدتی بعد که در حال نوشتن قبض بودم ، زن به کنارم امد و گفت برایم قبض می نویسی، گفتم وقتی کارتم تمام شد

در  حین انجام کارم دوباره امد و گفت برایم قبض بنویس،دوباره عصبانی شدم، گفتم بگذارکارم را تمام کنم می ایم

بعد از  پایان پروسه بانکی به سراغش رفتم و گفتم که قبض را بدهد بنویسم  ، دیدم قبض  ماشین شده را اشتباه توشته و خط زده

گیج ماندم که چه کنم، مرد جوانی به کمک آمد و من از او تشکر کردم و رفتم 

حالا دو روز است که تصویر دختربچه وحشتزده،  زمانی که عصبانیت مرا دید از ذهنم بیرون نمی رود

نظرات 29 + ارسال نظر
کیانا پنج‌شنبه 16 شهریور 1396 ساعت 12:00

سلام
من نمیدونم چیکار انجام میدادم تو اون شرایط. ولی احتمال سکوت کردنم بیشتر هست

واسه سلام عزیز
مهاجرانی که کارت اقامت دارند با شماره اون کارت میتونند کار بانکی انجام بدن. مگر اینکه غیر قانونی وارد شده باشند

سلام شنبه 11 شهریور 1396 ساعت 20:08

خیلی ها نظر دادند
ولی کسی نگفت که افاغنه در ایران اجازه افتتاح حساب بانکی ندارند. (طبق قوانین فقط دارندگان کارت ملی ایران مجاز به افتتاح حساب هستند)
درواقع فقط حساب ارزی با کارت شناسایی افغانستان با شرایط خاص رو دارند که از عابربانک امکان برداشت نداره.
احتمالا خراسانی بودند با شکایل افاغنه.

رعنا شنبه 11 شهریور 1396 ساعت 00:22

من فکر میکنم ربطی به افغانی بودنشون نداشته. از وبلاگتون میشناسمتون و تقریبا 90 درصد مطمئنم از روی خستگیتون بوده و اگر ایرانی هم بودن این عکس العمل رو نشون میدادید.

الا پنج‌شنبه 9 شهریور 1396 ساعت 10:14

خیلی از مراکز نگهداری آنها هم تعطیل شد. داستان مفصل است و جای تعریفش اینجا نیست. خلاصه مطلب: نظریه نئو لیبرالها تقریبا پیروز شد. نظریه اشان همان سیاست " چماق و هویج " معروف است. یعنی با تئوری فقط " ناز و نوازش " مخالف هستند. و معتقدند نه تنها برای گروه خارجیها بلکه برای جوانان مشکل دار خودشان " اجبار" هم باید باشد وگرنه پروسه یادگیری اصلا نتیجه ای ندارد و درجا زدن و گسترش مشکلات است.

الا پنج‌شنبه 9 شهریور 1396 ساعت 10:07

اوضاع کمی پیچیده شد و از طرف دیگر نئولیبرال ها در سیاست قدرت گرفتند و بخش بزرگی از برنامه های سیاست و اقتصاد به دست آنها افتاد. آنها با تئوری " ناز و نوازش " کلا مخالف هستند. از این گذشته نه فقط گروه خارجیها ، بلکه گروه جوانان " مشکل دار " و ناسازگار هلندی هم هزینه و مشکل ساز شدند.

الا پنج‌شنبه 9 شهریور 1396 ساعت 10:02

پروسه یادگیری و انطباق با محیط بسیار با ملایمت و انعطاف قرار بود پیش برود. وضع اقتصاد خراب شد ، بودجه دولتی برای برنامه های آموزشی برای خارجیان قطع شد. حتی کلاسهای مجانی برای یاد گیری زبان تقریبا برچیده شد( الان هست اما پولی).
بقیه دارد

الا پنج‌شنبه 9 شهریور 1396 ساعت 09:57

ریحانه جان:
این بحث انطباق با محیط و باصطلاح ( انتگراسیون) بحث پیچیده و مفصلی است. با دیدگاه ها و تئوری های مختلف ، به این قضیه نگاه میکنند. سوسیال دموکرات ها در هلند ، سیاست بسیار آرام و نرم و ملایمی در مقابل خارجی ها داشتند.
بقیه دارد

روشنک پنج‌شنبه 9 شهریور 1396 ساعت 04:57

خوب راستش دوستتان دارم وهمیشه اینجا رو می خونم ولی خوب بنظرم واقعیت اینه واکنش شما تو اون وضعیت واکنش اینروزای بیشتر ما ادماست وعذاب وجدان بعدش هم ژست روشنفکری یا شاید کمی هم غصه نوستالژیک بابت مهربونی که دیگه نیست ونابود شده

ریحانه پنج‌شنبه 9 شهریور 1396 ساعت 01:01

خوب الا جان دخترک میترسه ولی بلد نیست درست رفتار کنه. واقعا بلد نیست. نمیفهمه ساکت باش یعنی چی، چون توی فرهنگشون نبوده.
من نمیگم شما حق نداری. دقیقا از اون لحظاتی هست که هر دو طرف حق دارند. دخترک فقط میترسه و چیزی یاد نمیگیره. فقط در کنار اون جهلش، ترس هم اضافه میشه.

ساچی پنج‌شنبه 9 شهریور 1396 ساعت 00:19 http://sachi.blogsky.com

مطمئنا نه...

الا چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 21:40

چند بار اون شکلی جلو دختر بچه سوریه ای ظاهر شدم که تذکر بدم ساکت! اینقدر جیغ نکش!. دخترک از ترس عقب عقب میرفت و مثل موش رفت تو خونه. اما فردا همان آش و همون کاسه. ناراحت نباش دخترک افغانی فردا با مادرش همان بساط رو توی بانک راه میاندازند. پروسه یادگیری زمان بر است. خصوصا اگر قضیه فرهنگی باشد!

الا چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 21:21

من در فصل بهار مشغول باغچه هستم. این شکلی: یک پالتو بلند مشکی ، کلاه پشمی تا زیر ابرو ( دوتا چشمم بیرونه)، عینک که رویش گل پاشیده شده ، پاچه شلوار بالا زده ، جورابهای لنگه به لنگه.یک بیل دسته بلند در دستم. از باغچه هم مرتب همسایه های طبقه بالا را نگاه میکنم( میترسانم!) مخصوصا.

الا چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 21:15

حالا یک چیزی تعریف کنم که صحنه رمانتیک چهره دخترک معصوم از خیالاتت پاک شود و بدانی این تصور توست. آن دخترک در عرض دو دقیقه یادش میره چه اتفاقی افتاده و با مادرش به کارهای خودشان ادامه میدهند.
و داستان من در کامنت بعدی!

ریحانه چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 19:41

چه ماجرای پیچیده ای. قطعا هم خانوم الا درست میگن و هم اینکه آدم دلش میسوزه. قطعا این حرف درسته که باید با فرهنگ کشور میزبان یکی بشن و یاد بگیرن ولی هممون میدونیم زمان بر هست و فشار زیادی به آدم وارد میشه.

[ بدون نام ] چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 16:39

ای وای
ای وای

coral چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 16:23

ایشون ایرانی هم بودن برخورد من بسیار مشابه برخورد شما میبود. بحث سر ملیت نیس که شاید بشه به عنوان آخرین عامل موثر در نوع رفتارتون در نظرش گرفت. رفتار عجیب شخص،مولد ری اکشن شما بود. با خانوم الا هم بسیار موافقم. نمیشه نظم جامعه و آرامشش رو برای دیگران بهم زد. اصل بر این هس که دیگران خودشون رو با جامعه میزبان تطبیق بدن. کاری که تمام ایرانی های مهاجر از تحصیلکرده و بیسواد از ابتدای ورود به کشور دیگه ای انجام میدن و حتی گاهی تعجب میکنیم که پش چرا تو ایران اینجوری نبودین!!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 16:12

سارا چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 15:41

گیسو ، یاد یکی از نوشته هات افتادم که به دختر افغان نقاشی یاد داده بودی و مدرکش هم بهش داده بودی با اینکه خلاف قانون بود چون مدارکش درست نبود( البته دقیق جزئیات یادم نیست ) و بعد با همون تونسته بود یه کار پیدا کنه. یادت اومد؟ خوب این نشون میده ته دلت چه احساسی به اونها داری. خستگی و گرما که ادم رو ذله میکنه بی تاثیر نبودن.

سارا چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 15:37

چه شجاعتی که خود واقعیت رو نوشتی.
من هم برام پیش اومده. راستش دلم از خود میشکنه این جور مواقع. اما دفعه بعدش که در اون موقعیت قرار بگیرم جبران میکنم حالا طرف مقابل هر کی میخواد باشه.

الا چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 15:28

من هم شکایت کردم. و تمام شیرین کاری این خانواده سوریه ای را تعریف کردم. خلاصه پلیس و شهرداری و سایر ارگانهای مربوط این خانواده را جمع و جور کرد.
نتیجه: این آدمها باید زندگی در جمع را یاد بگیرند. فرهنگ اطراف را یاد بگیرند. بیخود دلسوزی بیجا که هم به ضرر آنها و هم مختل نظم است نکنید.

الا چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 15:23

یواش یواش دوستان دیگرشان را پسرها صدا میکردند به عربی در حال عربده زدن جلو در خانه من و وسط خیابان با یک توپ واقعی فوتبال ، فوتبال بازی( اینجا واقعا ممنوع است).
خلاصه مطلب: یکروز وسط کوچه من با 4 تای اینها مشغول دعوا بودم. پلیس محلی با مامور شهرداری رسید.
بقیه دارد

الا چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 15:19

تا اینکه بنده که قدیمی ترین و پیر ترین ساکن کوچه هستم و حق دارم که اعتراض کنم بابا خفه! ساکت! سرسام گرفتم . مگر شما خانه ندارید؟شروع کردم.
خلاصتان کنم. از مهربانی قربون شما من برم شروع شد تا تهدید های پلیس و شکایت اما فایده نداشت. اینها خیال ساکت شدن نداشتند.
بقیه دارد

الا چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 15:14

و آخرین نکته : در فرهنگ بومی و سنتی اشان ، تعداد زیاد بچه ، یعنی قدرت و تسلط. این یک مسابقه است برایشان. گویا طبق سنت بچه ها را پدر و مادرها در کوچه رها میکنند تا کوچه را تسخیر کنند. و نشان دهند رئیس کیست.
بقیه دارد

الا چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 15:11

تازه وارد به هلند و زبان هلندی هم نمیدانستند. پسر بزرگ چات پات چند جمله میدانست ولی هلندی را میفهمید.
آقا من خانه خراب شدم از دست این موجودات. عجایب خلقتی میگویم عجایبی میشنوید.
جدا از 1- ندانستن زبان 2- فرهنگ سنتی دهاتی 3- فرار از منطقه جنگی و لذت و هیجان آن نوع زندگی که از آنجا آورده بودند4- عجایب زندگی غرب و جذابیتش برای آنها.
بقیه دارد

الا چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 15:05

این هم تجربه من در هلند ( که خودم یک خارجی هستم اما مدت یک عمر!).
در همسایه طبقه بالا بغل دست یک خانواده سوریه ای آمدند. 4 عدد بچه. دوتا دختر دو تا پسر. سن پسر بزرگ ( که رئیس خانه بود! ) 16. بقیه به ترتیب : 15، 14، 12 ، 11.
از منطقه جنگی و درب ، داغون آمده بودند.
بقیه دارد

تیلوتیلو چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 13:08

من همیشه هواشونو دارم
چون بعدش حس بد غربت چشماشون ولم نمیکنه

دایان چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 12:46

اصلا فکرش هم نمیکردم شما اینطوری برخورد کنی آنهم وقتی یک بچه کوچک آنجا بوده و آنهم مادر در حضور دختربچه...خجالت آوره...تا حالا به معنی کلمه مستضعف فکر کرده اید؟افغانها مستضعف هستند.زنهایشان خیلی بیشتر...
ولی خوشم آمد که بی توجه به بازخوردهای منفی تصویر درستی از خودت نشون میدی.

بنفشه چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 12:38

با توجه به توصیفی که شما از شرایط و اتفاقات داشتی چیزی که باعث برخورد خشن تون شده ناتوانی خانم در استفاده از دستگاه و البته ناتوانیش در برقراری ارتباط با آدمها (کارمند بانک و شما) بوده، یعنی ناآگاهی زن در نحوهٔ برقراری ارتباط با محیطش، علاوه بر گرما و خستگی در نهایت به برخورد خشن شما منتهی شده
پ.ن: گاهی کلیشه های جنسیتی و قومی اونقدر در وجودمون ریشه کرده که سردرگم میشیم در هنگام تحلیل خودمون:(

قندک میرزا چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 12:18

این پست هم تقریبا حکم پست گذشته را دارد.فرموده اند: از دی که گذشت هیچ ازاو یاد مکن.
از گذشته و نامده بنیاد مکن.
رفتار و کردار انسان نیز مانند تیر تا زمانی که دردست ماست حکمش هم با ماست.ولی وقتی پرتاب شد دیگه کاری نمی توان کرد.لذا افسوس خوردن هم بی فایده است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد