گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

حتی پس از چهل سال

شما مرا به نام گیس طِلا می شناسید، نویسنده وبلاگی که تخیلش کرده اید و بارها  آن تخیل را برای من توصیف کرده اید

که مرا شاد و شوخ می بینید، که مرا شجاع و متهور می شناسید ، مرا کسی می بینید که بر سرنوشت خود یله زده است

و هیچکدام به ذهنتان نمی رسد که من هنوز  خواب پایان کودکی ام را می بینم 

کودکیی  که با برخورد راکت های سیاه به پشت خانه های سازمانی پادگان قلعه شاهین به پایان رسید

جنگ مرا از دشت  بابونه و شقایق  های زاگرس پرت کرد به دنیای وحشتناکی که  در آن پدر شاد و جوانم  در جبهه هایش ناپدید شد و نه سال بعد غریبه ای به خانه بازگشت، مادرم به زنی افسرده و سیاهپوش تبدیل شد و هیچوقت به قهرش با دنیا پایان نداد

و من هنوز هم به نزد مشاور می روم تا  بتوانم آن سالهای سکوت و سرما را در زیرزمین خانه دایی بزرگه فراموش کنم

سالهای که هر روزش چسبیدن به آن ضبط قدیمی برای شنیدن  خبرهای جنگ بود

و آرزوی اینکه ، این عملیات در غرب نباشد

جنگ را نباید آغاز کرد چرا که پایان ندارد ،عین نفرین های قدیمی تا هفت نسل ادامه دارد

و من همیشه تخیل می کنم که اگر جنگ رخ نداده بود، آن همه نیروی که در این سالها صرف جنکیدن با ترسهایم کردم 

موجب چه افرینش های که نمی شد  

  



نظرات 22 + ارسال نظر
آمیتیس یکشنبه 9 مهر 1396 ساعت 17:43

هزینه جنگ برای من هم خیلی سنگین بود، که هیچوقت جبران هم نخواهدشد. اونهایی که از جنگ بعنوان نعمت نام میبرند شاید منطقه جنگی و زیر بمباران زندگی نکردن...و هرگز عزیزانشون رو در جنگ از دست ندادند!

ستاره چهارشنبه 5 مهر 1396 ساعت 11:50

و من همیشه در فلسفه این جمله درگیرم:"جنگ نعمت است" برای چه کسانی؟شهدا جانبازان اسرا یا خانواده هاشون یا برای کشور شاید هم برای کسانی که این جمله رو گفتن نعمت بوده

ستاره چهارشنبه 5 مهر 1396 ساعت 11:48

مو بر تنم سیخ شد گیسو جان
قوی بمان و شاد

asalcheshm سه‌شنبه 4 مهر 1396 ساعت 18:43

سلام هم درد....

زیبا سه‌شنبه 4 مهر 1396 ساعت 16:06

آفرین.این مطلبت واقعاارزش اینوداشت که ازخواننده خاموش بودن بیرون بیام.گیسوجان:جنگ واقعی روتنهاکسانی باتمام وجودشون احساس کردن وتلخی اونوباتمام گوشت وپوست واستخونشون چشیدند که پدرانشان یابرادرانشون رفتندجنگیدن پرکشیدن،تکه ای ازبدنشونودادند،سالهابعدآزاده ای که مدتهاجسم وروحشون اسیرکلکسیون مشکلات اعصاب وروان بودروتحویل گرفتندویا همیشه چشم خانوادهاشون حتی درانتظارجسدشون به درخشک شد...ماشدیم نسل سوخته ای که هیچ توقعی نداشت یانبایدمیداشت، امادریغ ودرد کسانیکه حتی پاشون به پشت جبهه های جنگ هم نرسیده بودفقط سالهانشستندشعاردادند، حرفهای کلیشه ای زدندوازخون تمام این عزیزان سکوی پرتاب برای خودشون درست کردند.یادآوری اون روزها تلخه اماتجربه ایه که باعث میشه دوباره تکرارنشه.فقط چقدرتهوع آوره کسانیکه دهنشونوپرمیکنن وسنگ به سینه میزنن امادریغ که نه بودند نه دیدند فقط دهنشونوپرمیکنن وحرفای دیکته شده تحویل میدن که باورش ندارن. مطمئنم دوباره جنگی پیش بیادهمینهااولین نفراتی هستندکه پابه فرارمیزارن...

گندم سه‌شنبه 4 مهر 1396 ساعت 09:42

دیروز معلم عکاسی نبود و من رفتم به جاش یکی فیلمی مستند از سخنرانی یک عکاس خبری چنگ آورده بود و عکس هایی که تو چنگ های مختلف گرفته بود نشون می داد من با مرو اسم چنگ ها به خاطر اوردم که چه نبردهایی رو به چشم دیدم و صربستان بوسنی چچن میانمار ایران سومالی و... اسم هر چنگی که می گفت با خودم می گفتم اره یادمه و باز از خودم سوال می کردم که روزی میاد که هیچ گوشه از دنیا جنگ نباشه

[ بدون نام ] دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت 22:54

جنگ جوان ها رو پیر میکنه
جنگ فرزندان رو ناامید میکنه
جنگ نوه ها رو مجبور به سکوت میکنه
جنگ....
در عوض خدا بهت پاداشی میده که با هیچی قابل قیاس نیست

راحیل دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت 18:59

برات آرامش آرزو می کنم. اما به نظر من نفرین جنگ هیچوقت از بین نمی ره. مثل باکتری طاعون یکجا پنهان میشه و دوباره بر میگرده. مگه نه اینکه اوضاع امروز میانمار زاده جدایی خونبار هندوستان بزرگه؟ در صربستان، سودان، کنگو و هزار جای دیگر، جنگ یک آتش زیر خاکستر است که فقط منتظر یک اکسیژن حسابی است

مهناز دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت 17:41

چقدر سخت بود و تلخ مثل یه سیلی که از خواب بیدارت می کنه ... ولی شاید اگر این رنج ها نبود این گیس طلایی که الان اینقدر تلاش می کنه تا از زندگی لذت ببره و می دونه همه چی فانی هست دیگه نبود ..

نسیم دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت 16:00

گیس طلای عزیز، در این تجربه وحشتناک با شما سهیم هستم، جنگ لعنتی مثل یک گردباد تمام سرخوشی های نوجوانیمان را از وسط دشتها ی سرسبز دالاهو کند و با خود برد، نفرین به جنگ

اردی بهشت دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت 11:53 http://aknooon.persianblog.ir

من از نسل جنگ نیستم ولی همیشه فوبیای جنگ دارم. وای به حال شماها که به چشم دیدین اون روزا رو.
گیس طلا زندگیت رو بنویس. قطعا کتاب خوندنی ای میشه.

ریحانه دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت 11:24

دوتا آدم گنده با هم دعواشون میشه، میرن تو کاخ هاشون میشینن و مردم کشورشون رو میفرستن به جون هم.

کصافتا

مژگان دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت 11:02

نفرین بر جنگ که هنوز با شنیدن آژیر قرمز حالم بد میشه و گریه میکنم زار زار. نفرین بر جنگ که پدران و مادران زیادی رو چشم انتظار برگشت جنازه فرزندشون به خاک سپرد تا در اون دنیا هم رو پیداکنند. نفرین بر جنگ که نسلی عصبی و هراسان و لرزان چون ما بجا گذاشت.نفرین برجنگ که نسلی شیمیایی و جانباز بجا گذاشت که همچنان عذاب میکشند.نفرین برجنگ که نسل بچه هایی رو بجا گذاشت که فقط قاب عکس پدر رو در خانه دیدند.نفرین برجنگ که هنوز وقتی میشنوم احتمال شروعش هست تمام بدنم میلرزه و وحشت رهام نمیکنه.

سیما دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت 10:37

بااینکه بچه بودم هنوز اون روزا وحس وحالشو یادمه اون مارش عملیات وصدای اون آقاهه دلمو زیرو رومیکرد
سریع تی ویو خاموش میکردم تا مادرم نشنوه
فروردین 61برادرم از جنگ برنگشت اما تمام تعطیلات عیدو توبیمارستانای شهرای مختلف دنبالش میگشتیم ودعامیکردیم که اسیر شده باشه
بالاخره روز سیزده بدر برگشت اما خودش نه جنازش
چه روزای تلخ وبدی بودن
انتظاروناامیدی وازدست دادن عزیز خانواده خیلی سخت بود وخیلی سخت گذشت
ترس ودلهره ا ی که دلمو چنگ میزد گقتنی نیس
کاش هیچ بچه ای تجربش نکنه
تعطیلات عید61 بدترین روزای زندگیم بود که لحظه به لحظه شو فراموش نکردم

پوران دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت 09:33 http://www.zanbaba2.blogsky.com

و آن همه جوانی که زیر خروارها خاک آرمیدند ، اگر حالا بودند چه می کردند ؟

الا دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت 09:00

گیسو جان
مسلم است که جنگ ویرانگر است. حرفی نیست. اما افسوس برای گذشته هم ویرانگر است. همه آدمهای روی زمین قصه ای مشابه ( نه با جنگ) در سیر زندگی اشان دارند. اگر اینطور نمیشد ، طور دیگری میشد. حالا اگر طور دیگری هم میشد باز هم حوادثی پیش میامد که مسیر را تغییر میدادند.
میخواهم بگویم: همه آدمها محصول یک سری حوادث خواسته و ناخواسته بیرونی هستند. باید خوشحال باشی که بعد از همه حوادث اینهمه دستاورد در زندگی داری و آدم مفید و کاری هستی. درس میدهی. روزها دانشجویانت به درس تو گوش میدهند و یاد میگیرند. این عالی است. نصیب هر کس نمیشود.

سندباد دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت 08:33

چه وحشتناک و بیخود! کاش این همه انرژی‌ای که توی جنگها میذاشتن برای امور نتیجه‌بخش میذاشتن. اونوقت دنیا گیس طلاهای بیشتری به خودش می دید.
البته یک روی قضیه هم هست که اگر این چیزا نبود شاید اصن ما با شما آشنا نمی‌شدیم با یه خانم جدی سختکوش کم تخیل آشنا می‌شدیم با یه عالمه انرژی و توانایی و موفقیت متفاوت! که وبلاگ جدی و علمی می‌نوشت و ...هممم نمی دونم!
همیشه گیس طلای قلب طلایی بمونین ایشالله با یه عالمه سفر و اتفاق خوب در طالعتون

پری دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت 07:32

الهی قربونت بشم عزیزم.کاملا درکت میکنم.من متولد 57 هستم و تمام بچگیم تو جنگ گذشت.اما تو هنوزم برای من همون گیس طلای شاد و ارامش بخشی.

منصوره دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت 07:31

حقیقتا وقتی جنگی شروع شد، دیگه هرگز، هرگز تموم نمیشه... تا ابد ادامه داره.

بنفشه دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت 00:25

من متولد 61 ام، متولد و ساکن گیلان، به دنیا نیومده بودم که بابا رفت جبهه و برگشت، بگذریم که شایستگی معلم بودن نداشت ولی شایستگی جنگیدن رو داشت!!! به خاطر سن و سال و صد البته محل زندگیم چیز زیادی از جنگ یادم نیست ، خاطره های دردناک و اضطراب آور ندارم، برای من جنگ با اثرات بعدی اش بر فرهنگ و اقتصاد و سیاست معنا پیدا کرد .هرگز نمی تونم خودم را جای کسانی بگذارم که جنگ رو از نزدیک لمس کردند اما می دونم که هرگز از دل جنگ و ویرانی اش چیزی بهتر از قبل ساخته نمیشه...
تو خیلی قوی هستی دخترک:*

اسیه یکشنبه 2 مهر 1396 ساعت 22:26

پدر منم اول ازدواج و اوج جوانی رفت جنگ اما وقتی برگشت دیگ اون آدم نبود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد