گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گزارش صبح یک روز تعطیل

امروز اولین روزی است که بی کارم

در جریان تابستان پر دردسرم بودید، جستجوی خانه، ماجراهای خرید خانه در تیرماه ، درگیری با صاحبخانه قبلی که پولم را نمی داد و اسباب کشی  در مرداد ماه و فورا بعدش شهریور که جلسات دفاع دانشجوها در شهرهای مختلف و پشت سر هم  و دیوانه وار

نفهمیدم کی مهر شروع شد و 

اما

امروز اولین روزی است که من پایان نامه ای برای خواندن ندارم، دغدغه مالی هنوز هست، ضامنم نتوانست مدارکش را جور کند، هفته دیگر موعد قسط آخر خونه است و من دارم دنبال ضامن جدید می گردم

اما

امروز اولین روزی است که من کار خاصی ندارم ، دیروز دوباره دکتر گوش رفتم، یادم رفت بگم تو این تابستون دوبار دیگه عنکبوت رفت تو گوشم!

بعله عجیبه ، فقط گوش من، فکر کنم در گوشم آواهایی است که عنکبوتها را فرا می خواند، اونم فقط گوش چپ، بار اول روغن زیتون ریختم و اومد دم در و دوستم گرفت کشیدش بیرون، بار دوم نیومد و رفتم اورژانس با فشار آب درش اوردن 

اما عفونت کرد و اومدم پیش متخصص شستشو داد و حالا برای چک نهایی رفتم، گفت همه چی مرتبه غیر از یک سوراخ کوچک در پرده گوش!!!

اما

امروز اولین روز تعطیل من است

رها و محدثه قرار بود بیان که بریم ارتفاعات اما محدثه مریض شده و معلوم نیست بیان

هوا ابری است و خنکای دلچسبی دارد، روستا ساکت است، حتی غازهای همسایه ساکتند، فقط باد لای گیس های بید مجنونم  می چرخد و مرا خیره کرده است

درخت کهنسال زیتونم خیلی بار داده امسال، اما آنقدر بلند است که هیچکس جرات بالا رفتن و چیدن آنها را ندارد، انجیرهای سیاه روزی یکی دو دانه می رسند و صبحانه مرا تامین می کنند، انجیرهای که زیر درخت می افتد را می اندازم برای مرغهای همسایه

امروز صبح خانم همسابه برایم غذای نذری آورد و انار شیرین  ، از لب دیوار درباره نگرانی های دخترش صحبت کردیم، تهران و خوابگاه و دانشگاه، دلداریش دادم

مهتابی را شستم ، مرغ همسایه حسابی صفا داده است به آنجا، هر چقدر هم باهاش صحبت می کنم جای پی پی تو حیاطه توجه نمی کنه و خودش را می خاراند

اما بالاخره جایی برای خوابیدن پیدا کرده، وقتی کفشهایم بوی مرغ گرفت ، فهمیدم شبها کجا ناپدید می شود،جدا باید یک فکری برای خانه اش بکنم،

دمنوش گل سرخ و برگ به لیمو درست کردم، شالی رو شانه های برهنه ام انداختم، سرما روی پوستم می غلتد و در حال گم کردن زمانم

در بی نهایت قبل از من، در تاریکی های بعد از من ، همین فرصت کوتاه بدون، حیات 

عجب  احتمال خوشایندی است، آمدن و بودن 

نظرات 14 + ارسال نظر

انصافا زیبا و جذاب می نویسید. کم و بیش به وبلاگ تون سر میزنم

سین پنج‌شنبه 27 مهر 1396 ساعت 17:53

و چقدر قشنگ می نویسید ملموس ملموس

فریبا سه‌شنبه 11 مهر 1396 ساعت 15:53

وای انگار زمان وایساد با ابن توصیفاتت گیسو جون
ممنون که انقدر زیبا میبینی و زیبا توصیف میکنی

مژگان دوشنبه 10 مهر 1396 ساعت 09:35

وای گیسو خانم چه وصف زیبایی بود. البته غیراز بخش خانم مرغه بی ادب و کفشهای شما.
عاشق آرامشم ازنوع روستایی. عاشق توصیفات شماهستم از آب و هوا و رنگ و بو و زندگی روستایی.
راستش ماهم خونه باغی داریم در شهرستانی نزدیک تهران. بوی برگهای گردوش مست میکنه من رو. بوی خنکی. بوی شب. شبها تا صبح بیدارم و کنار پنجره از حجم آرامش شبانگاهی لذت میرم.حتی چله زمستون پنجره رو بازمیکنم و منظره بیرون حتی اگر شاخه های لخت باشن رو با نگاه حریصانه قورت میدم. عاشق صدای آب رودخونه توی آخرشبها و صدای بلبلها در سحرگاهم و رقص سنجابها روی درختان ، سرمست از یافتن گردوی کوچولویی که گوشه ای گم شده بوده. عاشق صدای سگها درنیمه شبها هستم و لحظه میشمارم که صبح بشه و قبل از هرچیز اول استخوانهایی که در طول هفته از سر سفره جمع کردم رو بدم بهشون تا بجون با دندانهای بسیار سفیدشون.
ببخشید زیاد نوشتم اما اینها رو برای خانواده که با آب و تاب میگم استقبالی نمیکنن ، چون بلد نیستن ازین چیزهای کوچیک لذت ببرن. ولی میدونم که شما میدونید چی میگم.

وای محشره که، حالشو ببر
عالیه
و یادشون بده لذت بردن را

salam دوشنبه 10 مهر 1396 ساعت 00:11

هیچ جا برای زیتون چینی از درخت بالا نمیرن.
یا تکاندن یا چوب بلند کافیست

گندم شنبه 8 مهر 1396 ساعت 10:49

حالا یکی این وسط نمیاد بگه بیا گیسو جون من ضامنت میشم چرا غصه میخوری .
خلاصه در خدمتیم

جگرت را

رهاجون٢ جمعه 7 مهر 1396 ساعت 15:42

چند توصیه طب اسلامی برای گوش از روغن سداب استفاده کن و کلا خوبه که شبها یه تکه پنبه موقع خواب بذاری توی گوشهات

شاذه جمعه 7 مهر 1396 ساعت 14:53 http://moon30.mihanblog.com

چه حس خوبی داشت این پست...
امیدوارم عنکبوتها و مرغها جای بهتری برای خوابیدن پیدا کنن

بنیامین پنج‌شنبه 6 مهر 1396 ساعت 22:50

در مورد عنکبوتها که پویا رو باید بفرستیم یه چرخی تو خونه بزنه. مشکل زیتون هم باز به دست پویا حل میشه.
با ما نیومدی ارتفاعات هم که در هاله ای از ابهام فرو رفته.
امروز غار علیصدر جات خالی بود. فقط خودمون بودیم. خلوت ت ت ت ت

خوشحالم که خوش گذشته
با اون دراز انتقامجو

ریحانه پنج‌شنبه 6 مهر 1396 ساعت 21:11

اوه. جمله آخرتون کولاک بود.

عجب احتمال خوشایندی است، آمدن و بودن


دمتون گرم. هنوز به این مرحله نرسیدم. امیدوارم برسم.

ایشالو

سارا پنج‌شنبه 6 مهر 1396 ساعت 17:13

به قدری وصف دلنشینی بود که هوس کردم بیام خونه ات یه لیوان از اون دم نوش رو بخورم. دعوتم میکنی؟؟

قدمتون رو چشم

سندباد پنج‌شنبه 6 مهر 1396 ساعت 16:49

ای جونم دو خط آخر
وای وای این مرغه هویتشو گم کرده! تا جایی که شنیده بودم بچه گربه میره تو کفش و سگ از بوی پا خوشش میاد!
اونجا هم که خودشو می خارونه شبیه پسرعمه‌زا جانه وقتی اقای مرجی باهاش حرف می زنه! گفتم بحران هویت داره! با اون سرسی و گربة فیبی شد سه تا! حالا تو کفشا تخم نکنه .... عیییی!؟؟؟
یعنی مرغه حواسمو از سوراخ پردة گوش پرت کرد! امیدوارم مشکل مهم ینباشه و گوش نازنینتون زود خوب بشه

مریم پنج‌شنبه 6 مهر 1396 ساعت 11:37

سلام گیسوجان. قبلا ها وبلاگت رو می خوندم. توی بلاگفا. بعد رفتی. بهت ایمیل زدم و آدرس جدیدت را گرفتم. اما خیلی وقت بودکه نیومده بودم وبت.
خیلی دوستت دارم.
امیدوارم همیشه شاد باشی و سلامت.
چون من می خوام. چون خیلی عزیزی.

جگر شما را

بنفشه پنج‌شنبه 6 مهر 1396 ساعت 11:29

ممنون که این پست رو نوشتی

خواهش می شه آبجی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد