دخترکی دانشجویم است ، پر انرژی و شیطون که چون پروانه به مفهوم دقیق کلمه دور و برم می چرخد، اصرار دارد که مرا از روستا به دانشگاه ببرد و بلعکس، به قرار دکترم برساند، خرده کارهایم را انجام دهد و...
و من به طور خشن و مصممی در حال مقابله با او هست و نمی پذیرم فقط مشکل این است که او در لجاجت دستکمی از من ندارد ضمن اینکه شاگرد اول است و نیازی به نمره هم ندارد،
در یکی از سفرها زمانی من شاکی از اصرارش ماجرا را برای رها گفتم
در سکوت گوش داد و گفت:چه اشکالی دارد؟ مگه چقدر پیش می یاد که آدم را اینطور دوست بدارند؟
از آن روز به بعد هر بار که بدون دعوا می پذیرم که به دنبالم بیاید و به دانشگاه ببرد و برگرداند، بعد از کلاس برایم نوشیدنی بخرد، میوه پوست بگیرد، ناهار مامان پز بیاورد
حیرت زده می گوید: نکنه من دارم می میرم شما اینقد مهربون شدید؟!
خیلی بامزه اس این شاگردتون
چه بامزه است این دختره! :))
شخصیتتون رو دوست داره و میخواد بهتر الگوش رو بشناسه...
گرچه کمتر دیدم این حوادث در دانشجو ها رخ بده...
شبیه بچتون:))
یعنی ۱۵ سالگی می زاییدم
عاشقت شده،
عشق انسان به انسان.
و اون حالت نپذیرفتن ها و دفع کردنها باعث شده حالا که می پذیری بیشتر براش جذابیت داشته باشه...
وقتی سوم راهنمایی بودم اونقدر معلم ریاضی رو دوست داشتم که حاضر بودم مریض بشم تصادف بکنم اون بیاد بیمارستان ملاقاتم تا این حد دیوونه یک روز تا خونه اش تعقیبش کردم الانم دوستش دارم چون باعث شد مسیر زندگیمو عوضم کنم هنوز هم باشنیدن اسمش از زبون بقیه افتخار می کنم که معلم منم بوده
ولی دلیل این پست عدم اعتماد به نفس دخترک است که فکر میکنه حالا که قبولش کردین پس داره میمیره! درسته؟
نه محض خنده بود
خب چون دوست داشتنی هستی،دوستت دارد.برام عجیب نیست دوست داشتنش.
این دانشجوی مهربون خیال داره یه روزی بشه یه ادمی شبیه شما ومیخواد یاد بگیره چطوری
چ جمله ای گفته رها....
آفزین
شاید فقط دنبال دوست میگرده یا مثل شاگردهای قدیمی میخواد در خلال این هم صحبتی فوت استادی یاد بگیره
ببین ، ازش لذت ببر همین. از کسی که بیددریغ و بی شیله پیله محبت میکنه و از ته قلبش ، باید قلبت رو به روش باز کنی. چه اشکالی داره یه دوست بشه برات
چه عجیب...
اونقدر مهربونی عجیب شده آدم به زمین و زمان که هیچ، به خودشم شک میکنه...