گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

چی بهت بگم که دلت آروم بشه؟

راننده جوان و ساکت و کم حرفی است که همیشه مرا از روستا به شهر و برعکس می برد، امروز بی هوا شروع کرد حرف زدن

-این حالا زلزله بود واقعا خانم دکتر،  یا آزمایش بمب اتمی؟

-نه ، زلزله بود واقعا

-جشن تولدو دیدید؟

-آره دیدم

-اون زنه که ..

-آره اونم دیدم 

-خانم دکتر این مسکن مهرها که خراب شدن، مهندسا، پیموتکارا فکر اون دنیا رو نمی کنن؟

-نه  دیگه، فکر نمی کنن، درگیر سود خودشونن

-خانم دکتر، نکنه نیست واقعا

-چی نیست اقای قربان نژاد؟

-اون دنیا، نکنه واقعا نیست که هیچکس از عاقبت کارش نمی ترسه


دومین زادگاه من

دیروز وقتی بقیه استادان حیرتزده اشکهای من بعد از دیدن عکسهای زلزله شده بودند، نمی توانستم برایشان  توضیح دهم که من در سرپل ذهاب بزرگ شدم، که حتی در این ویرانه ها هم می توان تشخیص داد این شهر چندان تفاوتی با چهل سال پیش نکرده، همان فقر و همان خاک و همان چهره های رنج کشیده

در میانه، معلق

صبح است، از سفر ی شیرین و پاییزی بازگشته ام.

خوابی دلچسب داشته ام و حالا گیج و‌منگ دمنوشی درست کردم، پشت میزم نشسته امو خبرهای این چند روز  را می خوانم و سعی می کنم که به جهان  روزمره گی هایم باز گردم.

سخت است

چقدر این دو جهانم از یکدیگر دورند، 

خیلی دور

عکسها را در اینستاگرام می گذارم

به دیدار پاییز رفتم در جنگلهای گلستان، جاده توسکستان

به خود قراری دارم که تا پایان پاییز هر هفته یک ملاقات با این زیباروی پری پیکر بگذارم


خب اگه اینقدرقیافه اش خود متشکر نبود از حرفش، منم اینقدر نمی خندیدم که اون طور گریه اش بگیره

-  و در اساطیر ایران  این  هوشنگ  بود که  پیدایش آتش را برای مردم ایران زمین به ارمغان آورد..،

-ولی استاد ،شما اشتباه می کنی  هوشنگ نبود.

-نبود؟ کی بود پس؟

-لولو بی ها بودن!

-لولو بی کیه؟!!!!

-انسان های اولیه