گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

روز اول:قطار تهران کرمان و یخدان مویدی

سعی کردم کوله را سنگین نکنم و خپب کاری کردم چون  یکساعت انتظار در سالن قطار بدون صندلی  با کوله ای بر دوش حسابی سختم می شد

بایط را اینترنتی گرفته بودم و با بردن کارت ملی ام زیر دستگاه یک کارت برام صادر شد، خیلی احساس خارجی طوری بهم دست داد!

در سالن انتظار سفارش اب پرتقال طبیعی دادم و کلی خندیدم به مسیولش، یعنی اگه با اون اب میوه گیرهای دستی مامان بزرگ من کار می کرد، زودتر اماده می شد تا با این دستگاه گنده بی خاصیت که مدام  گیر می کرد و باید با دست پرتقالها را هدایت می کرد، این یکی خیلی جهان سومی بود

در داخل کوپه شش نفره، یک زوج پیر بودند ، یک مادر و دو نوجوان

خانم مسنه به محض اینکه  وارد شد فهمیدم از گروه دومه

گروه اول امثال من که سخت نمی گیرند، خب معلوم شد گزوه دوم

طفلکی هایی که همه چیز اذیتشان می کند، صندلی، هوا، سر و صدا ، دستشویی، آدمها

از بعد از ماجرای دوقلوها فهمیدم که بیشتر این خلق ارثی است،یعنی اینا ادا در نمی یارن ماقعا اذیت می شن اما فکر کنم تمرین و تکرار خوش بینی بتونه کمک کنه

در هر صورت این افراد به درد سفر نمی خورن، مگه لاکچری باشه،که دیدم حتی در هتل شش ستاره هم اینا اون بدشانسایی هستند که آب دوششون سرده !

منکه رفتم تخت بالایی و کتاب خوندم و بعدش خوابیدم تا وقتی صدا زدن ملافه ها را آماده کنید

ایستگاه راه اهن کرمان تمیز بود و کوچک و بسیار خلوت،انتظار از عید نداشتم 

دوستم برام لوکیشن فرستاد و با  تاکسی راه افتادم

خیابانها. بسیار پهن و عریض بودند ، اینقدر این دو‌روز تکرار کردم اینو که دوستم می خنده، جدا خیابونها تمیز و پهن و دلباز

همش منو یاد شیراز می اندازه اگر درختاش بیشتر بود، شهر هنوز به درختکاری نیاز داره 

کوله ام را گذاشتم خونه دوستم  خوابالودم و زدم بیرون

اول از همه یخدان مویدی

خیلی باحال بوده که یک صفحاتی درست می کردن که اب روش یخ بزنه در زمستون، بعد یخها را می شکستند و می ریختن  داخل یخدون براب تابستون، دورتا دور هم دیوار بلند می ذاشتن تا افتاب روی یخدون نیفته 

و فکر کنید تابستونها که یخ ها را می اوردن بیرون  چه حالی می کردن مردم

بخصوص تخیلی می کردم که چه فالوده هایی با اون یخها اینجا ساخته و فروخته می شده و مردم اطراف همون یخدون تو سایه می نشستند و  می خوردند و جیگرشون خنک می شده

ووی

دلم خواست 

نظرات 1 + ارسال نظر
الا دوشنبه 6 فروردین 1397 ساعت 16:48

بنظر من هم بعضی از خصائص کاراکتر زنتیکی است. اما با بالا رفتن سن و تلنبار شدن تجربیات و کم شدن آستانه تحمل ، آن خصوصیات ، خیلی شدید میشود. من با مشکلات کوچک دوران جوانی ام که قابل اغماض برای خودم بود، در این سن مشکل دارم( شدید شده اند). فعلا اگر مشکلی نداری کیف اش را بکن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد