ابجی وسطی وقتی ماجرای عشق دوقلوها به ماشین اسباب بازی و غم و دردشان هنگام خراب شدن ماشینها را شنید، یکسری ماشین مساقبه( به قول دوقلوها) درست و حسابی براشون فرستاد، منم فورا رفتم ترمینال دادم راننده که سریع به دستشون برسه
حالا مثلا زنگ زدن به ابجی وسطی برای تشکر، در پایان مکالمه قل برونگرا فریاد می زنه:
با اینا می شه رفت تو حیاط زیر بارون بازی کرد
قل درونگرا یواشکی می گه:
خاله سه بار به من گفت جیگرم
در صفحه از افرینندگان خوشی های کوچک تشکر می کنیم، کسی پنجاه میلیون تومان در قرعه کشی بانک برنده شده است، دربین کامنتهای تبریک، یکی نوشته بود: خوشبحالت، اگر من در این قرعه کشی شرکت کرده بودم، حبس ابد می خوردم!
،
،
،
بنده هم به توبه خود از آفریننده این کامنت تشکر می کنم که ما را خنداند
دارم بلند بلند، خبر فروش غیرقانونی نوزادان به خانواده های بدون فرزند را برای مو قرمز می خونم، با هیجان می پرسه: چند می خرن؟
- ده، پونزده میلیون
با نا امیدی می مگه: با سی تومن که نمی شه خونه خرید
تبصره: ایشان صاحب دو پسر حوالی سی ساله هستند که در منزل نشسته و مادر خرجشان را می دهد
روی پله های بی آر تی هستم که مردی به من اطلاع می دهد گوشی ام در حال بیرون افتادن از کیفم است، تشکر می کنم و او در جواب از من تشکر می کنید
بابت اینکه: شما پرستارها تا این وقت شب در خیابان هستید!
کنار موقرمز تو مهتابی خونه شمال نشستم دارم به صدای بلند تعبیر خوابمو می خونم و می گم:نوشته شما به کار افتخار آفرینی دست خواهید زد
مو قرمز لم داده در حال خوردن انجیرهای خونه شمال می گه: عمرا