-
آقا نگه دار بچه کار داره
سهشنبه 27 آذر 1397 19:04
کلاس تاریخ هنر ١ هر کدام از بچه ها یک دوره از هنر قبل از اسلام کنفرانس را می دن،یک دانشجو بامزه ، گیج و حواس پرت دارم به اسم رعنا که همیشه خارج می زنه و از اول کلاس اصرار داشت دوره قاجار را کار کنه که مال ترم بعد و بعد از اسلامه و ول هم نمی کرد! یک دانشجوی دیگه دارم نقطه مقابل رعنا ،با سواد و جدی و فعال که امروز...
-
عکس در اینستا دیگه
شنبه 5 آبان 1397 19:48
خسیس هستم؟نمی دونم اما بیشتر مشکلم اینه که جستجو، انتخاب و خرید برایم مشکل است ،مصرف گرا هم اصلا نیستم ، دلبسته اشیا می شوم و اگه از وسیله ای راضی باشم تا وقتی شیره اش را بتوانم بکشم،دارمش و بله جمله: چرا یکی دیگه نمی خری ؟ را هم زیاد می شنوم و دایورت می کنم تخمدان چپ! اینطوری بود که مدت زیادی است با قاب شکسته نوکیا...
-
سایه های آبی
شنبه 5 آبان 1397 14:21
آخرین خط مشقی را نوشتم که مرداد باید می دادمش به ناشر و الان براش ایمیل کردم فقط دو ماه تاخیر،به معیارهای ایران حالا خیلی هم نیستا! و برای رفع خستگی نشستم یک سریال پلیسی نگاه می کنم که تنها حسنش جنیفرشه،من خیلی صورتش را دوست دارم،یک جور زیبایی بدوی و کولی داره، عشایری حتی ،زوایای صورتش خیلی برام دلنشینه می گم نکنه چند...
-
توصیه
جمعه 30 شهریور 1397 17:11
بچا خیلی هاتون برای من پیغام می فرستید و سوال می پرسید این بلاگ اسکای امکان پاسخ نداره که باید بگردم ایمیلتون را پیدا کنم و به ایمیلتون جوابم را ایمیل بزنم که کار سختی است برای یک شیرازی همینجا کامنت بذارید سوالی دارید. من زیر همون کامنت جواب می دم و در پاسخ به سوال دوستمون به نظر من دانشگاه ازاد کیفیتش از غیر انتفاعی...
-
عزیز دل حتی دستگاه کارت خوان نداشت
پنجشنبه 15 شهریور 1397 21:06
بهار که بودم برای خرید لازم نبود جای دیگری بروم، همه چیز خوردنی و پوشیدنی و مصرفی در اطرافم بود. مراکز خرید هفت تیر هم مواردی که در محله نبود را حتما داشت. از انجا که به شرق آمده ام ، مرکز خریدم می شد هفت حوض و اطرافش ، چندباری که رفتم اصلا نتوانستم ارتباط برقرار کنم. پیاده روها شلوغ بود و قیمتها از بهار بالاتر و حجم...
-
و او باید برگردد به روستا ازدواج کند، خانه دار و بچه دار شود و فراموش کند
چهارشنبه 14 شهریور 1397 10:05
من در این مدت زندگی در روستا متوجه شدم ساختار سنتی در یک اجتماع کاملا کارکرد حمایتی دارد، در شکل سنتی همه چیز سرجایش است : ایین ها و قوانین تولد، ازدواج ، مرگ و ... و افراد جامعه همه وظایفشان مشخص است ، پسر با کمک خانواده کاری پیدا می کند و برایش دختری پیدا می کنند و با حمایت خانواده عروسی می گیرد، دختر برای ازدواج و...
-
آدمهای خیلی زنده
شنبه 10 شهریور 1397 23:14
می دونم یکی از وظایف خطیر آموزش و پرورش بیزار کردن دانش آموزان از مباحث جذابی مثل تاریخ،ادبیات و ریاضی است. اون وقت یکسری آدمهای علاف و بیکار پیدا می شن که عمر و مغز و هزینه می ذارن تا این علاقمندی را به آدمها برگردونن! این آقاهه یکی از اوناست:پرویز رجبی هفت سال پیش مرد. در روستای اطراف قوچان بدنیا اومد، آلمان...
-
قیاس مع الفارق
چهارشنبه 7 شهریور 1397 07:44
در این سفر وقتی همکلاسی های سابق ماجراهای زندگیشان را تعریف می کرند،خوشحال بودم که در این بیست و اندی،زمانه و زنان اینقدر تغییر کرده. یکی از آنها وقتی در تعطیلات تابستان برگشته خونه دیده مراسم بله برونشه،یکی دیگه دو تا خواستگار گذاشتن جلوش گفتن یکی را انتخاب کن،سومی تمام این بیست سال کتک خورده و تازه امسال جرات...
-
عکس در اینستاgisoshirazi
یکشنبه 21 مرداد 1397 01:41
در مهتابی نشسته ام،دورهمی سالیانه ای بچه های دانشگاه است، امسال هفده نفر هستیم ، بچه ها به سختی از مشهد و کرمانشاه و اهواز و اصفهان و... خود را به اینجا رسانده اند،جمع بسیار شادی است، آشپزی غذاهای محلی، پانتومیم های بی ادبانه ، پیاده روی پر خنده، رقص های من در آوردی و فراوان گپ و گفت می کنند: خاطرات خنده دار،...
-
دم همه مایی که سعی می کنیم ناامیدنشیم گرم
دوشنبه 15 مرداد 1397 22:24
دروان سختی است. در تلگرام من انگار خاک مرگ پاشیدن. هیچکس جوک نمی فرسته حرف نمی زنه عکس نمی ذاره همه ترسیدن از اینده همه نا امیدن همه عصبانی ان و تراژدی های که مدام شنیده می شه تکرار می شه امروز راننده می گفت همه باید بریزن بیرون ولی می ترسن می گم خب از کشته شدن می ترسن می گه مگه هر روز نمی میریم؟ روزی چند بار؟ قصدم از...
-
و تنهایی پادشاه نفرین هاست. دچارش نشوید
جمعه 5 مرداد 1397 17:18
قدیما می گفتن جای زخم شمشیر خوب می شه جایی زخم زبون نه به نظرم در سالهای بعد از انقلاب مردم ایران به تدریج خشن تر شدند . این خشونت نه تنها در رفتار که در کلامشان نیز ظاهر شده است. کاری به دلایل جامعه شناسیش ندارم اما گمان می کنم دانایی به این رخداد باعث می شود که توان کنترل آن را پیدا کنیم . ما شیرازی در زمینه زخم...
-
تصادف را دوست دارم
چهارشنبه 27 تیر 1397 21:29
دیروز عصر رفته بودم دنبال کاغذ دیواری و کاشی حموم، از بس دیر رفته بودم که گرما نباشه به شب رسیدم ،دو سه تا مغازه دیدم و بر گشتم،منتظر ماشین که بودم یک خانمی دسته گل می فروخت، گفت: چرا شما پولدارها از ما فقیرها خرید نمی کنید؟ جمله اش اذیتم کرد، خریدم. خونه که رسیدم دسته گل را دادم پیرمرد راننده گفتم: اینو امشب بده به...
-
نتیجه گیری اخلاقی اش تابلوه دیگه نه؟
شنبه 16 تیر 1397 19:54
رفیقی دارم که عاشق بنفشه افریقایی است، من نیستم ، به نظرم گل لوسی می رسد، شبیه این دختر شهری های است که باید خواب و خوراک و ماشین و خونه و لباس و اکسسوریشون همه آماده و سرجاش باشه واگرنه حالشون بد می شه گل باید با مرام باشه و قوی ، اینقدر که حتی وقتی یادت بره آبش بدی بگه فدای سرت ، سیراب محبتت هستیم عین گلدونای خودم...
-
عکس در اینستاگرامgisoshirazi
سهشنبه 5 تیر 1397 09:10
شما یه فیلم محشر به من بگو که آخرش هپی اند باشه! یک کتاب شاهکار بگو که قهرمانانش بهم رسیده باشن!یه شعر نغز زیر لب زمزمه کن که شادمانه باشه! می بینی؟ نیست! حالا در اطرافت نگاه کن یک آدم باحال پیدا کن که زندگی سراسر شادی داشته باشه! یه موجود جذاب دوست داشتنی که هیچ غمی تجربه نکرده باشه! می بینی؟ نداریم! پارادوکس عجیبی...
-
خواننده های خاموش هم روشن شید لطفا
یکشنبه 20 خرداد 1397 18:18
دوستان خانمی از آشنایان مجازی این حکایت از عبید زاکانی را بازنشر کردند بسیار مایلم که نظرتان را بعد از خواندن حکایت بدانم اگر دوستش داشتید و اگرنه دلایلش را برایم بنویسید سپاس بزرگی زنی بدشکل و مستوره داشت. به طلاق از او خلاصی یافت و قحبه ای جمیله را در نکاح آورد. خاتون گفت که زنی مستوره بگذاشتی و فاحشه اختیار کردی...
-
Gisoshirazi
یکشنبه 6 خرداد 1397 21:52
بیشتر اینستاگرام هستم بچه ها و تقریبا هر روز اونجا پست می ذارم و ببخشید که اینجا کمتر می یام آدرسش هم همون بالایی
-
همانطوری که کارمندانش گردن خم می کنند
پنجشنبه 3 خرداد 1397 07:40
یکی از روسای دانشگاه را در بانک دیدم، جلوی رییس بانک گردن خم میکرد برای وام
-
نه تو رو خدا حتما بیا گل و سرو را با گاو و بز مقایسه کن ببین می شه یا نه نابغه
یکشنبه 30 اردیبهشت 1397 21:20
استاد می خوام مقالمو تطبیقی کار کنم می شه؟ بله می شه ، موضوعت؟ می خوام نقوش گیاهی را با جانوری مقایسه کنم می شه؟ نظر خودت چیه؟!!!!
-
به قول بچگی: ازاس سر
یکشنبه 30 اردیبهشت 1397 08:58
در دوران افسردگی هستم، فقط افسردگی من شبیه ادمیزاد نیست، کار می کنم، فیلم می بینم، کتاب می خونم، معاشرت می کنم، به باغچه می رسم و افسرده ام حتی خوب هم می خورم و خوب می خوابم فقط خودم می فهمم که افسرده ام، دلم چیزی می خواد که اینجا نیست، کسی که ندارم، جایی برم که نمی دونم و همش تو ذهنم دنبالشم هر وقت که زندگیم تکراری...
-
مجبور شدم که ببخشمش اینقدر که صحنه مضحک بود ...
سهشنبه 25 اردیبهشت 1397 10:29
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار مرد جوان هم گذاشت دنبال پسر و منم از ترس خشکم زده وسط حیاط! مرد جوان برگشت و معلوم شده پسره کارگرش بوده که فکر کرده خونه خالیه اومده دنبال اردک! کلی عدرخواهی کرد و رفت و البته فهمید...
-
گزارش یک روز تعطیل
یکشنبه 9 اردیبهشت 1397 22:40
بعد از مدتها صبح بیکار بودم و ساعتهادر رختخواب کش و قوس رفتم و دیدم تازه شده هشت، بلند شدم تا چراغهای حیاط را خاموش کنم، دیروز بالاخره برقکار اومد و کل چراغها را تعویض کرد ، به شیوه شیرازی گذاشته بودم تا آخری هم بسوزد بعد خبرش کنم، با تعجب گفت: همشون با هم سوختن؟ !!! خواستم در حیاط ورزش کنم پام رفت توچاله، من برنامه...
-
تاریخدانان
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1397 22:02
دانشجوی اول: استاد چرا موقع انقلاب فرح، زن رضاشاه، جسد را با خودش نبرد خارج؟ قیافه من:
-
نمی فهمم و هنوز مرا حیرتزده می کنند
دوشنبه 3 اردیبهشت 1397 12:01
هیجان زده به دانشجویان اعلام کردم که دانشگاه اشتراک فلان سایت معتبر را خریده و می تونن مجانی هرچقدر دلشون بخواد مقاله دانلود کنن، خودم هم از وقتی شنیده بودم یک هارد برداشتم تو سایت کامپیونر بست نشستم بعد از اعلام خبر ، منتظر یک شادمانی همگانی بودم و جملاتی که شنیدم: به ما که نمی دن حالا تا سایت باید بریم؟ سایت که...
-
پایان سفر
سهشنبه 21 فروردین 1397 17:23
بعد از راین به سمت کلوتهای شهداد رفتیم، جاده بسیار متفاوت شدو شبیه اطراف شیراز، کوه به همراه واحه های سبز پر درخت، به تدریج درختها بزرگ و بزرگتر شدند تا جایی که صدای وای حیرتا و عجبا ار ما در آمد و من همچنان سوال دارم، چنار چش بود که مقدس نشد؟ با این هیبت و عظمت ولی ترکیدم از خنده وقتی اگهی جهزیه قسطی به همان بزرگی...
-
به سوی راین
یکشنبه 19 فروردین 1397 21:59
صبح بلند شدیم به بستن کوله و حرکت به سمت کرمان این دفعه مسیر را از جاده نیک شهر رفتیم، خشک اما زیبا بود، همون منطقه ای که گربه شنی و جبیر و کبک و تیهو داره و جاده هاش به قول الهه کف سیخ است و از صبح اول وقت من و سمانه گلاب بروتون شدیم، جریان از این قراره که شب قبلش بعد از بازگشت از درک رفتیم یک نمایشگاه صنایع دستی تا...
-
گل افشان
یکشنبه 19 فروردین 1397 07:41
شاد و خندان به خانه بازگشتیم و صبحانه دلچسبی خوردیم و الهه و آقای ناطق و خانم صامت به سمت تهران بازگشتند و من و سمانه و علی و امیر سفر را ادامه دادیم مدل مهران مدیری دید دیری دید دید دیری... با میزبان مهربان خداحافظی کردیم و هدیه کوچکی به عنوان یادگاری برایشان گذاشتیم ، حقیقتا خون گرم و با مرامند این مردمان بلوچ و به...
-
مریخی ها
یکشنبه 19 فروردین 1397 07:40
از قایق که پیاده شدیم فهمیدم ضربه اساسی تر از این حرفا بوده و رسما لنگ می زنم، لنگان لنگان رفتم سمت ماشین ناطق طفلک برای عذرخواهی اومد که نذاشتم حرف بزنه، عصبانی تر از این حرفا بودم ، سوار ماشین شدم و الهه فهمید که بهتره امیر به جای ناطق بیاد تو ماشین ما و راه افتادیم هنوز امید داشتم به مریخی ها برسیم اما افتاب داشت...
-
بریس و کواتر
جمعه 17 فروردین 1397 19:31
ساحل بسیار داغ بود اما آب بسیار خنک و دلچسب، امیر و شیطنت هایش و الهه و بامزه گی هاش حسابی لبخند به لبها می آورد، رنگ ساحل حتی از طلایی هم زردتر بود، داشت نارنجی می شد، خانم صامت هم مدام از موجها کتک می خورد و اون وسط براش کلاس آموزشی گذاشته بودند که چطور بپره روی امواج و باهاشون حرکت کنه آب رنگش مدام عوض می شد و...
-
ساحل بریس
جمعه 17 فروردین 1397 09:24
روز بعد دوباره صبح زود بیدار شدم و بازم بقیه خواب بودن ، و منم تیس گردی را ادامه دادم(خدایی ناطق ذاتا لیدره ها، صبح های خنک می خوابه، ظهر گرما بچه هارو می بره بیرون ، عصر که گرما افتاده بر می گردن خونه))) این دفعه قدم زنان جهت برعکس را رفتم ، نیمه تاریک بود و تازه اذان گفته بودند، پرنده ها شروع به خواندن کرده بودند و...
-
بندر کنارک
پنجشنبه 16 فروردین 1397 20:39
اومدم خونه و بساط صبحونه را آماده کردم تا بقیه بیدار شدن، میزبانمان شب قبل گفته بود ساعت ده آماده باشیم که ببرتمان اسکله سنگی ، که رفتیم، رانندگان چابهار خدایی فراتر از قانون زندگی می کنند، اسکله سنگی در واقع در بندر کنارک بود، میزبان تا آنجا راهنمایی کرد و به سر کارش رفت ، اسکله کنارک پر از لنج و پر از برنده بود، آب...