-
یک هلوی خنک بهش دادم
جمعه 29 مرداد 1395 11:42
خب همانطور که در اینستاگرام مشاهده کردید اومدم شمال و دیدم که علفهای هرز حیاط تا کمر بالا اومدند، از انجا که قصد استفاده ازسبزکش را ندارم، یک چمن زن که اگهی اش را سر کوچه دیده بودم خبر کردم جوان وقتی کارش تمام شد گفت: چهل تومن می شود ، یک تروال پنجاهی دادم گفت: که پول خرد ندارد، گفتم : بقیه اش مال خودت، گفت: من گفتم...
-
حرف آخر
دوشنبه 25 مرداد 1395 23:33
خب بچه ها خوشمزه ترین بخش سفرنامه نویسی کامنتهای اخرین پست است، خستگی نوشتن این همه روز از تنت بیرون می رود. بارها و بارها تصمیم می گیرم همون کوتاه نویسی ام را ادامه بدم و بی خیال سفرنامه بشم اما هربار مزه این کامنتها نمی گذارند خیلی چسبید در همه جا، فیس بوک و پلاس و اینستا و هر دو تا وبلاگ خیلی از کامنتها منو خندوند...
-
پایان سفر
دوشنبه 25 مرداد 1395 08:18
از صبح شروع کردیم به جستجوی بلیط در های هالیدی، قیمت همان روز بسیار پایین آمده بود ١٨٠ هزار تومن، حالا هرکاری می کردیم خرید کنیم خطا می زد، اخر دست به دامن رها شدیم ، اون خرید بلیطها را برای ما ایمیل کرد، با اینکه می دانستیم بدون پرینت هم می شه سوار هواپیما شد اما محض احتیاط رفتیم بیرون دنبال پرینتری گشتیم که نبود،...
-
تفلیس همچنان زیبا
یکشنبه 24 مرداد 1395 08:02
صبح به تفلیس رسیدیم و رفتیم دنبال مهمونخونه اطراف ایستگاه که پیدا نکردیم و در نتیجه مترو سوار شدیم و رفتیم خیابون روستاولی. پله برقی های متروی تفلیس خیلی سریعتر از تهرانن، خدا به داد پیرزنهاشون برسه و ما مردمی را دیدیم که صبح زود به سر کار می روند، دیگه باورم شده بود تمام این مردم ساعت ده بیدار می شن! خانمی با یک دسته...
-
باتومی سبز
شنبه 23 مرداد 1395 13:21
برنامه صبح این بود که باغ گیاهشناسی باتومی را ببینیم، اتوبوسش را با گوگل مپ پیدا کردیم و سوار شدیم، ون مستقیما تا دم در باغ می برد. واقعیت اینکه اینقدر این مدت مناظر بکر دیده بودم که مناظر دستکاری شده این باغ خیلی برایم جذاب نبود اما به هر صورت من همیشه عشق درخت بودم و اینجا هم گونه های متفاوتی از سراسر جهان بود که...
-
باتومی خوشمزه
جمعه 22 مرداد 1395 12:42
بعد از دو روز خوش گذرونی کنار ساحل رفتیم که بریم باتومی و جالب بود که دیگه هیچ هایک جواب نمی داد، واقعا مردم شرق فرق دارند با بقیه گرجستان یه ون سوار شدیم که خطی باتومی بود. جاده بسیار زیبایی داشت در کنار دریا و درخت و جنگل و بالا و بلندی تا بعد از مدت کوتاهی رسیدیم باتومی، بامزه مردم داخل ون بود که همه با هم آشنا...
-
دیدار دریا
پنجشنبه 21 مرداد 1395 10:20
از ارتفاع پایین که می آمدیم زنبوری سینه مرا نیش زد، فورا دو تا قرص مخصوص خوردم و نتیجه اینکه من اطلاع زیادی از ادامه مسیر ندارم، تحت تاثیر قرصها در وضعیتی بین خواب و بیداری هر از گاهی جاده های زیبا، روستاهای قشنگ و مزارع سرسبز می دیدم و دوباره می رفتم تو فضا، گوگل مپ را هم دادم دست پروانه که مسیر را چک کند. تا زمانی...
-
در فردوسی زمینی
دوشنبه 18 مرداد 1395 14:14
جاده در حال ساخت بود و مرد شادمان از اینکه پروانه ترکی می فهمد، وراجی می کرد. نفهمیدیم شغلش چیست اما بین اذربایجان و گرجستان و ترکیه در رفت و آمد بود. می گفت که هیج ماشینی از این جاده به باتومی نمی رود و شما را چون گرج نبودید سوار کردم، گویا علاقه ای به این کشور ندارد. می گفت که زمانی فارسی بلد بوده اما از بس حرف نزده...
-
اخالاتسیخه
دوشنبه 18 مرداد 1395 08:46
صبح برای هیج هایک به سر جاده رفتیم تا به شهر پیشنهادی پسر دیشبی در رستورن برویم، اینقدر اسمش سخت بود که اولش را به راننده ها می گفتم و منتظر می شدم تا بقیه را حدس بزنند. همچنان این سمت انتظار هیچ هایک طولانی تر است، سرانجام یک ون نگه نداشت، نوبتی پروانه رفت جلو و من رفتم عقب، مقادیری کارتن بود که جابجا کردم و نشستم...
-
بورجومی سبز
یکشنبه 17 مرداد 1395 19:46
برکشتیم هاستل و با مرد مهربان خداحافظی کردیم و رفتیم ایستگاه اتوبوس بلیط بورجومی خریدیم، اشتباه هم کردیم همون هیچ هایک بهتر بود. تو اون گرما یکساعت هلاک شدیم تا راه افتاد و مدام نگه می داشت و پروانه می گفت الان باید تو ماشین شاسی بلند کولر دار بودبم! فسقلی بد عادت شده خیلی جالبه برام تغییراتش، می گه همه چی براش اولین...
-
پاییز پدرسالار
یکشنبه 17 مرداد 1395 11:08
برنامه صبح ما این بود که اول به موزه استالین برویم بعد به شهر بعدی. دیر راه افتادیم با توجه به ساعت اداری این کشور، شب قبل هم دیدیم که تمام مردم شهر در میدان بودند، راستی شب قبل پایین قلعه یک محله قدیمی خیلی خوشگل دیدیم که تمام خانه ها را نوسازی کردی بودند به چه زیبایی، حسرت داشت، به محله های تهران و شیراز فکر کردم...
-
شب در گوری
شنبه 16 مرداد 1395 19:39
هنوز آفتاب غروب نکرده بود که از شهر سنگی بیرون آمدیم به راننده تاکسی که اصرار داشت سوارمان کند گفتیم که هیچ هایک می کنیم، گفت اوکی نو مانی! هنوز عادی نمی شود این ماجرا برایم. جاده روستای تا گوری را رفتیم و به شهر که رسیدیم هنوز هوا روشن بود تصمیم گرفتیم به دیدن قلعه ای در همان نزدیکی برویم. مسیر را طبق راهنمای نرم...
-
شهر سنگی
شنبه 16 مرداد 1395 09:32
از خواب که بیدار شدم هرم گرما شکسته بود و زدیم بیرون، پیاده تا انتهای شهر رفتیم، شهر بسیار کوچک است و در راه از داروخانه لوازم بهداشتی خریدیم که از ایران گرانتر بود، کلا شوینده ها و شامپو و کرم و غیره گرانتر از ایران است اما میوه بسیار ارزانتر. از ایستگاه راه اهن رد شدیم و در حاشیه شهر به ماشینی گفتیم که قصد دیدن...
-
گوری
جمعه 15 مرداد 1395 22:33
صبح چادر را جمع کردیم و از مجتمع بیرون آمدیم و به کنار ساحل رفتیم، تصمیم گرفتیم تا ظهر استراحتی کنیم و بعد به سمت تفلیس بازگردیم. من بساطم را در افتاب پهن کردم و در تخیلات خودم فرو رفتم و پروانه هم آن اطراف می پلکید که دو مرد جوان به سمتمان آمدند، به انگلیسی گفتند که اگر کمکی احتیاج داشتیم آنان صاحب دکه ای در همان...
-
دریاچه بازالتی
پنجشنبه 14 مرداد 1395 15:20
مدت زیادی در خیابان منتظر شدیم و خبری از ماشین نبود ، من به پروانه می گفتم علتش پاهای کثیف من است و با بطری آب شستمشان که یک اسکانیا نگه داشت! خدای این دیگه نوبر بود،اصلا حتی نمی دانستم در چطور باز می شود! حالا بالا رفتن از ان همه پله ترسناک عمودی آن هم با کوله تا وارد شدم مرد شروع به فریاد زدن کرد، معلوم شد کف...
-
بر فراز قله ها
چهارشنبه 13 مرداد 1395 09:25
صبح بیدار شدم و دوش گرفتم، رفتم اشپزخانه برای خودم چایی درست کردم، مادر مهربان ، گوری، انجا در حال تدارک صبحانه مسافران بود ، شب قبل زن و شوهری آلمانی آمده بودند که ایران را کاملا می شناختند و مقصد بعدیشان بود. عقیده داشتند که ایرانیان در آلمان زیاد هستند و همه شغلهای خوبی دارند. چایی را با شیرینی خانگی خوشمزه گوری...
-
شهر ابرها
سهشنبه 12 مرداد 1395 18:20
صبح که بیدار شدم از مهتابی خانه دریاچه دیده می شد، مه لابلای جنگلهایش دویده بود. در حال جمع کردن وسایل بودم که مرد صاحبخانه آمد گفت که به تفلیس می رود و با ما خداحافظی کرد! گفت در را ببندید و بروید یک کمپین از گرجستان یاد بگیریم باید راه بیندازم به قرعان سر و صورت را صفا دادیم و راه افتادیم ، از دکه های جلوی کلیسا که...
-
انانوری فیروزه ای
دوشنبه 11 مرداد 1395 15:24
صبح به سختی از آن رختخواب دلنشین جدا شدم اما نگران مسیر بازگشت بودم و پیدا نکردن ماشین برای بازگشت. در اشپزخانه کسی نبود اما مادری بیدار شده بود و نانها را گرم کرده بود. چایی خوردیم و از میزبانان خوابالو و نه چندان خوش اخلاق خداحافظی کردیم، یعنی واقعا به قول سعید ساعت کاری اینجا از ده شروع می شه! قدم زنان تا سر جاده...
-
قلعه
دوشنبه 11 مرداد 1395 06:40
از کوی لیلی که گذر کردیم ، همسر سوفی برایمان توضیح داد که جلوتر نمی روند، نقشه را باز کرد و از روی نقشه گفت که تا شاتیلی ٢٥ کیلومتر راه است و فقط اندکی جلوتر چند خانه است و دیگر هیچ ، تاکید کرد که اگر تا انجا ماشین پیدا نکردیم به جاده نزنیم که در مسیر سگهای چوپان پرخاشگرند. تشکر کردیم و پیاده شدیم اما این دو خیلی...
-
گذر گاه های بهشتی
یکشنبه 10 مرداد 1395 13:15
بیدار که شدم جداره داخلی چادر نم گرفته بود، زیپ چادر را که باز کردم شگفت زده با جنگل مه گرفته روبرو شدم، از همان گوشه در زیر کیسه خواب داخل چادر به چرخش مه نگاه می کردم، انقدر که دیگر طاقت نیاوردم و بیرون آمدم. می دانم که می دانید ، جاده روستایی و مه ، بوی علف و صدای گاو و رودخانه پرخروش در بالاتر از مهمانخانه یک موزه...
-
در راه شاتیلی
شنبه 9 مرداد 1395 12:29
صبح در کنار دریاچه بیدار شدیم، مه در درختها پیچیده بود و باران دیشب همه جا را براق کرده بود. با ابجوش برقی کافه برای خودمان چایی درست کردیم و سر و صورت صفا دادیم و از دریاچه مه آلود خداحافظی کردیم و به راه افتادیم. طبق نقشه تا جاده اصلی راه باریکی بود که شروع کردیم، ماجرای علاقه سگها به من را که می دانید ، یکی...
-
دریاچه ایلا
جمعه 8 مرداد 1395 17:07
صبح در تختخواب گرم و نرم بیدار شدم، شهر در زیر افتاب با سفالهای قرمزش ، محشر بود. آب جوش گذاشتم و برای خودم چای درست کردم و با همان مسقطی های گرجستانی خوردم. پروانه را بیدار کردم تا دوش بگیرید و کوله ها را بستم که راه بیفتیم. در حیرتم از این مردم ،در این مهمانخانه اشپزخانه و تمامی غذاهایش در دسترس ما بود، تمام خوردنی...
-
سیغناغی همچنان
پنجشنبه 7 مرداد 1395 19:43
از کلیسا که بیرون امدیم وارد کلیسای نوساز و ناتمامی شدیم و متوجه شدم اینها را با اجر و ظاهری سنگی می سازند اما همجنان زیبا بود با راهبه های غمگین و لاغر و سیاهپوش از در فرعی کلیسا که خارج شدم همان اتفاق قدیمی افتاد، حالم بد می شود از زیبایی منظره، می ترسم، می ترسم که تحمل این همه زیبایی را نداشته باشم، بارها گفته ام و...
-
شهر عشق: سیغناغی
دوشنبه 4 مرداد 1395 08:40
صبح شهر خیلی دیر از خواب بیدار شد، اینقدر که با کوله ها، پشت کلیسایی رو به منظره سقفهای قرمز، چرتی زدیم تا این ملت سحرخیز! بیدار شوند. زنی جاروکش نگران دو مرد مستی بود که هنوز برایشان روز آغاز نشده بود و زن می خواست ما را به زور به مهمانخانه ببرد. حقیقت اینکه حتی مستهای گرجستان هم مهربانند ، مزاحمتشان این بود که...
-
جاده های گرجستان
یکشنبه 3 مرداد 1395 18:25
صبح بیدار شدیم ، از آنجا که سعید برای دفن پدرزن باید به شهری دیگر می رفت پیشنهاد داد که به دیدن شهری در همان حوالی برویم، به سرعت بذیرفته و زیر دستورات سربازخانه ای سعید کوله ها را جمع کردیم و در ماشین انداختیم و برای خرید کیسه خواب برای پروانه زدیم بیرون سعید همچنان درگیر هموطنان عزیزی بود که شاکی بودند چرا هتلشان...
-
دریاچه آرامش
شنبه 2 مرداد 1395 11:19
سعید پیشنهاد داد که امروز به دیدن دریاچه ها برویم و شب به دیدار نارین قلعه، منم که عشق آب بازی پذیرفتم، مایوها را زیر لباس پوشیدیم و مسیر را روی نقشه پیدا کردیم به را افتادیم، توصیه می کنم در سفرها برای گردش در سطح شهر کوله پشتی کوچکی داشته باشید که دستهایتان باز باشد، کیف کمری و سردوشی برای سفر جالب نیستند،همچین خوش...
-
تفلیس در شب
جمعه 1 مرداد 1395 09:27
فردا صبح در خانه بدون صاحبخانه بیدار شدم، لباس شستم و کوله مرتب کردم و برای مادرک ماجرا را در تلگرام تعریف کردم و می گوید باید از سعید یاد بگیریم، ما هم باید مسافر بیاریم خونمون پذیرایی کنیم، بعد هم عزیز من پیشنهاد می ده برای سعید ملافه بخرم!!! برای خرید از خانه بیرون رفتم، همچنان حضور درختان برای عجیب بود، حتی داخل...
-
متسختا، پایتختی باستانی
پنجشنبه 31 تیر 1395 23:36
من شیفته متسختا شدم ، گمان می کنم به کتابهای کودکی ام مربوط است. سنگفرش، با شیروانی های سفالی، پنجره ها و بالکن های قرمز و خانه های سنگی که از همه جایش گل و درخت بیرون زده است. این شهر همین است، می شود ساعتها در ان پیاده روی کرد که کردیم. بازارچه های توریستی با خوردنی های وسوسه کننده، میوه فروشهای که با فارسی می...
-
روز اول پیاده روی د ر تفلیس
پنجشنبه 31 تیر 1395 09:31
طبق قرارمان در اخرین ایستگاه اتوبوس پیاده شدیم تا سعید به دنبالمان بیاید و به هاستلی در ان اطرف ما را ببرد، هوا غیرقابل توصیف بود، ملس باد ولرمی می وزید و غروب زیبایی بود تا سعید رسید، از همان شروع شوخی می کرد و متلک بارمان می کرد و ما هی شرمنده که به خدا ابلیمو نبود و نمی شد و غیره که متوجه شدیم سعید اصلا قصد ندارد...
-
ملاقات با تفلیس
چهارشنبه 30 تیر 1395 23:14
با پروانه که قبلا یه بار دیده بودمش فرودگاه امام قرار داشتم، طبق معمول زود رسیدم و با همون حس غم همیشگی، من همیشه موقع خروج از ایران و در مسیر فرودگاه دچار یه جور پشیمانی از رفتن و دلتنگی برای ماندن می شوم مضحکه اما وجود داره و بهش بی توجهی می کنم فرودگاه به طرز مشکوکی خلوت بود و به جز پرواز بغداد و نجف کسی در ان...