گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

مادرک پس از شنیدن سرو صدای غاز نر و ماه هنگام تخم گذاری

زن و شوهر به اینا می گنا، زنو داره می زااد، مردو همراش درد می کشه

حلزونهای فست موشن

دیروز بنفشه کاشتم، حلزونها یک شبه همه گلها را خورده اند، خواهرک  با قیافه حیرتزده و بامزه ای به بنفشه های سوراخ سوراخ نگاه می کند و  با خشم فریاد می زند:

اینا کُندن؟ دروغگوها، شایعه است

یک روز بازگشت ناپذیر

آبجی بزرگه و آبجی دومی از خارجه  و خواهرک و همسرش هم از شیراز آمدند

 هوا امروز آفتابی بود، با آبجی بزرگه قدم زنان از کنار مزارع به باغی در آن نزدیکی رفتیم که اتاقک های در ان ساخته اند، زیر  باران آخرین شکوفه ها نشستیم و چایی خوردیم 

در بازگشت به غذاخوری روستا سفارش ماهی شکم پر دادیم و بازگشتیم. در خانه بابایی از آفتابی شدن هوا استفاده کرده بود و دیوارهای سیمانی را رنگ سفید می زد، مادرک در آفتاب دراز کشیده و  من قربان صدقه گلهایم می رفت و درخت سیبی که همسایه کاشته و غرق شکوفه شده است

در میان کل کل های خواهرها با بابایی و خنده زنان ماهی شکم پر را خوردیم، بابایی به آبجی بزرگه گفته بود : تو اولین ثمره عشقم هستی و آتش حسادت دوتای دیگر را برانگیخته بود

بعد از ناهار چندین ساعت به  جنگ و گریز من و خواهرک در ربودن  سوغاتی های خواهرها گذشت، برای لوسین  و شامپوها به دنبال هم می گذاشتیم و شکلاتها را زیر مبل پنهان می کردیم، لباسها را پرو می کردیم و  ایرادات  عجیبی در بدن یکدیگر پیدا می کردیم ، مادرک آنقدر از من دفاع کرد که خواهرک به گاز گرفتن تهدیدش کرد و مادرک کج کج فرار کرد بیرون اتاق 

خواهر بزرگه مهربان و عادل هم مثل کودکی هایمان ،مدام مجبورمان می کند هر آنچه پنهان کردیم را رو کنیم تا تقسیم عادلانه ای صورت بدهد

سرانجام با ساکی پر از شکلاتهای مختلف و عطر و شامپو و لوسین و لباس  برای من و خواهرک  جنگ پایان یافت. 

عصر با بابایی درخت انجیر را هرس کردیم و  از حیاط پشتی که قصد چمن کاری اش را دارم، سنگ ریزه ها را جمع کردم  و در تراس قهوه  و کیک از آب گذشته را خوردیم .

حالا شب شده است و من در اتاقم وب گردی می کنم و خواهرک برای آبجی  بزرگه گردنبند و گوشواره می سازد و با یکدیگر حال خوشی در طراحی آنها دارند ، صدای تخت نرد و رجز خوانی آبجی دومی  و داماد هم شنیده می شود، مادرک  بر  روی گلدوزی  های سوقاتی کار می کند و بابایی هم که به تازگی گوشی  هوشمند خریده و در کانالهای جوک و سرگرمی تلگرام غرق شده و مدام جوکها را برای بقیه می خواند و با خودش می خندد

و همان غم شیرین و قدیمی به سراغم آمده است ، دانایی نسبت به ناپایداری زمان