دختر بچه از وقتی بدنیا اومده دو تجربه مهم داشته
یک: افراد زیادی در فامیل مدام فوت کردند
دو: سرش شپش گذاشته
نتیجه اینکه هنگام بازی با عروسکهاش اول مراسم ختم برگزار می کنه و دورهمی عزاداری می کنن و چای می خورن و بعد موهای عزاداران می گرده ببینه شپش دارن یا نه!
یک بیماری خودشیفتگی دانشجویانم را اسیر کرده است
دنیا حول محور خودشان می چرخد، دور محور این "ش" مالکیت
و هرچیزی مرتبط با این "ش" قابل ارزش و مهم و بهترین است و بقیه بی اهمیت
خودش : من کلا...
خانواده اش: مامانم، بابام و ...
لوازمی که استفاده می کند : ریمل من، ماشین من...
ماه تولدش: ما فلان ماهی ها...
عادت های غذا خوردنش: پیتزام باید حتما...
بیماری هایش: اخه من آلرژی دارم
مواردی که مورد نفرتش است: من متنفرم از....
دوستانش هم فقط کسانی هستند که ستایشش می کنند : فالانی همیشه می گه تو...
دشمنانش هم که زیادند و دلیش هم این است که حتما به ایشان حسادت می کنند!
،
،
،
نمی دانم چه اتفاقی در دوران رشد این نسل اتفاق افتاده که تعدادشان اینقدر زیاد است، اما نگران چند سال بعد هستم که این پسرها و دخترها ، ازدواج می کنند و مادر و پدر می شوند و بچه های تولید می کنند چندش تر از خودشان و این چرخه همچنان بزرگتر می شود و دنیای بی رحمی را موجب می شود
در این روزها مدام درباره زیبایی از دیدگاه سقراط، افلاطون و ارسطو حرف می زنم، بیشتر کلاسهای این ترمم به اینها مربوط است و مدام در حین درس دادن به فکر فرو می روم
بیش از دو هزار سال پیش این آدمها آمد ه اند جملاتی می گویند که هنوز که هنوز هست ضرورتشان احساس می شود
خود را بشناس
زیبایی سودمندی است
خیر و نیکی در زیبایی به هم می رسند
آنچیزی زیباست که روح زیبایی در آن شکل گرفته باشد
بچه ها جملاتی که پیدا کردند می خوانند و درباره آنها صحبت می کنیم و من مدام بیادشان می آورم که چقدر هنوز جامعه بشری به اجرای شدن این نظرات نیازمندند
چقدر تشنه این واژه ها در این روزهای بشری هستم
فضیلت، عدالت، حقیقت، نیکی، خوبی ، سودمندی
و
زیبایی
زیبایی
زیبایی
امروز صبح رفتم دندان پزشکی
بعله کار ترسناکی است
اینقدر ترسناک بود که تا آخر شب داشتم به خودم کادو می دادم بابت این همه شجاعت و دلاوری که نشون دادم
برای خودم شنیسل سفارش دادم
رفتم ماساژ با گوی! ( والا منم اولین بار بود شنیده بودم یه صد مدل کرم مالیدن رو صورتم بعد هم با یک گوله داغ و یه گوله سرد پک و پوز را ماساژ دادن و آخرش هم دوباره ماسک و فیلان )
بعد رفتم یه کافی شاپ که حیاط بامزه ای داشت و چای میوه های جنگلی خوردم و کیک شکلاتی، بامزه یه بچه بود که از طبقه چهارم اپارتمان مسلط به حیاط کافی شاپ داد می زد برید خونه هاتون و من براش دس تکون می دادم و اونم جواب می داد و بوس می فرستاد
بعد اومدم تو هفت تیر مغازه گردی و برای رها دو تا مانتو خریدم( حوصله خرید نداره اولا، دوما حراجهای عجیب و ارزون فقط به پست من می خوره)
برای خودم هم دو تا رومیزی خوشگل
بعد هم اومدم خونه چیپس و ماست موسیر می خورم و سریال شیم لس نگاه می کنم