گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

آداب سفر طبق قولی که داده بودم

-سوسول نباشید، امکان به همراه بردن تمامی عادتهای شما نیست، اگر قرار است تمامی امکانات زندگی روزانه اتان در سفر باشد، خب بشینید همون تو خونه

-به برنامه ریزی وفادار نباشید، روز روزونش تو شهر خود آدم نمی شه طبق پیش بینی ها جلو رفت انتظار دارید تو سفر بشه؟

-عجله نکنید، این همه شهر و کشور هست که هنوز ندیدید، این جای هم که رفتید سفر باید یک عمر توش بمونید که همه جاشو ببینید، پس بی خیال، از قدم زدن در همین خیابان لذت ببرید و استرس اون یکی خیابان را نداشته باشید، نشد هم نشد

-قبل از سفر عکسهای بقیه ملت را نگاه کنید، بعضی چیزا و جاها اون قد هم تعریفی نیستند، از عکس معلومه

- گول عکس تبلیغاتی را نخورید

-لبخند بزنید، مودب باشید، ج

جالب اینکه تمام چهار گروه در پایان سوالاتشان هم آخر گفتند که نه جایی سراغ ندارند!

از آنجا که به دنبال خانه برای اجاره می گردم به عادت سالهای قدیم علاوه بر املاک  و روزنامه و سایتها به دوستانم هم اطلاع می دهم که اگر به مورد خوبی در این مدت برخورد کردند به من خبر بدهند

از اخرین باری که به دنبال خانه گشتم هفت شاید هشت سالی می گذرد و گویا در این سالها دوستانم  اندکی تغییر کرده اند

عکس العملشان بعد از جمله من بسیار عجیب بود برایم 

گروه اول می پرسند: اینجارو چقد می دادی؟ حالا چقدراضافه کرده؟ همین جا بشین بابا داره خیلی خوب می گه!

عده ای دیگر هم می گویند: تو که زیاد تهران نیستی اصلا چرا می خوای اینجا خونه داشته باشی؟ تهران چی کار داری؟

گروه سوم : حالا چقدر می خوای بدی؟ نه بابا با این پول که خونه پیدا نمی شه!!

گروه چهارم: اخه خانم دکتر تو چرا نباید الان خونه از خودت داشته باشی؟یه خونه بخر دیگه!

خیلی برایم عجیب است این نظر دادن درباره در امور مالی من ، این تصمیم گیری به جای من،  این کنجکاوی بدون حاصل

اینها همه آدمهای باهوشی بودند که کاملا حریم شخصی را رعایت می کردند و بدبینانه گمان می کنم این مشت نمونه خروار است

باور کنید در میان انبوه دوستان فقط یک نفر، تنها یک نفر گفت: پس گفتی آسانسور برات مهمه اما پارکینگ نه؟حواسم بهت هست، می پرسم برات

دختری هم وطن و هم سن آنان می شناسم که به تنهایی دنیا را رکاب می زند

دیشب در زمین پینت بال با چند دختر زیبا و خوش قدو بالای به قول شما دهه هفتادی  روبرو شدم که رفتارشان مدام حیرتزده ام می کرد.

واژه ای که می توانم  با آن توصیفشان کنم: "ناتوانی "است

همه کسانی که در زمین بودند ، تجربه اولشان بود اما اینها یک جور اصرار به نابلدی داشتند، رفتارهای به شرح زیر علت حیرت من است:

عدم توانایی در ورود به رختکن: می گفت من از این اتاق می ترسم!!! از رختکن؟!!!

عدم توانایی در پوشیدن لباس، کفش، کلاه زیر، کلاه رو، دستکش و جلیقه

یعنی هر کدام از اینها جداگانه داستان داشت ، شبیه کلاس اولی ها و یا کندذهن ها

عدم توانایی در کار با تفنک، توجه کنید که  این تفنگ فقط یک بخش بسیار پیچیده  دارد: فشار دادن ماشه! 

عدم توانایی در شنیدن و درک توضیحات متصدی، یعنی پسرک روانش بر باد رفت تا بتواند یک بازی ساده را به آنان آموزش دهد

و عجیبتر از همه یکی از دخترها بود که با آن لباس و کلاه اصرار داشت برود سیگار بخرد، اینقدر اورژانسی که آخر یکی از پسرها وسط بازی رفت برایش سیگار آورد که اون با آن قیافه بیرون نرود و دختر تقریبا تا آخر بازی یک جا نشسته بود و سیگار می کشید

عدم توانایی در محاسبه هزینه هرکس برای لباس و توپ و غیره

حالا بازی تموم شده همه نشانه های ناتوانی را در پیدا کردن آدرس برای خروج از پارک را نشان می دهند

و حالا گروه رها و دوستان پرهیجان از دویدن و تیراندازی و کمین و کرکری خواندن ها و رجز های پیروزی در حال شمارش افرادی که کشته اند با لکه های رنگ بر سرتاپا 

همچین بدشان نمی آمد اگر برخی از گلوله ها واقعی بودند


تبصره: خب اگر مردانی هستند که عقیده این بی دست و پایی زنان آنها را جذابتر می کند و حس حمایت مردانه را در آنان ایجاد می کند، نوش جانشان به پای هم پیرشوند

من در غصه آن کودکی هستم که قرار است این چنین زو هایی آنان را پرورش دهند و تربیت کنند و رشد دهند!


خیلی معلوم بود استرس خونه دارم نه؟!!!

رها: برنامه امروزت چیه؟

من: وای رها صابخونه ام  خیلی اضافه کرده، امروز عصر می خوام بکوب دنبال خونه بگردم، چطور مگه؟

رها: گفتم بریم پینت بال...

من: می یام!!!

غیورر رر

از مزایای داشتن یک دوست لُر این است که با ایستادن روی قابلمه چدنی کج شده، درستش می کند!