در جلوی سواری های شمال، همیشه آشوبی به راه است، راننده ها نام شهرها را فریاد می زنند و هرکدام مسافران را دعوت به ورود به دفتر خودشان می کنند و اصرار دارند که همین الان ماشین حرکت می کند
در میان این شلوغی مردی میانسال قدم زنان به جلوی آنان رسید و همه به سمتش دویدند و از او پرسیدند که به کجا می رود؟
مرد ایستاد و همه منتظر ،
مرد به همه دفتر ها و درها و مردها نگاه کرد
یکی از راننده ها جلو آمد و سوالش را تکرار کرد:
آقا شما کجا تشریف می برید؟
مرد سرانجام سکوتش را تمام کرد وبا شادمانی غیرمنتظری گفت: خونه
از هنجن برگشتم، عکسها را در اینستاگرام گذاشتم، جای همه گی خالی
از هنجن برگشتم، عکسها را در اینستاگرام گذاشتم، جای همه گی خالی
مرد در جلوی عابربانک دستپاچه شماره حساب را وارد می کرد اما هر بار ناموفق بود، دختر جوان پشت سرش گفت: می خواهید برایتان بخوانم
مرد نفسی به راحتی کشید و بقیه صف در آرامش منتظر شدند تا کار آن دو تمام شود
زنی از گاری لبو و باقلی خرید، کمی جلوتر دختری عقب مانده ،در میان زباله ها به دنبال غذا می گشت، زن به خریدهایش نگاه کرد و لبو را انتخاب کرد و به دختر داد
در اتوبوس شلوغ دختر وارد شد، صندلی خالی نبود، دختری همسن خودش روی تک صندلی اش کنار کشید، دومی آمد کنارش نشست
زنی بچه به بغل در کوچه طولانی راه می رفت، زنی میانسال سوار بر تاکسی تلفنی بود، از راننده خواست که مادر و بچه را سوار کند
زن و شوهری با بسته های سنگین بالای پله های مترو بودند، چند پسر جوان شلوغ کنان پایین می رفتند، متوقف شدند و از آنان پرسیدند: کمک می خواهید؟
اینها را همه در همین ایران خودمان دیدم ، در همین یک ماه گذشته
پدرم هیچوقت هیچ دوستی نداشت، ارتشی تنها و مغروری با خلق و خوی خاص خودش، در اتاق خودش، روبروی تلویزیون خودش
عمرش را در سکوت می گذراند
حالا اتفاق عجیبی بین او و دوقلوها رخ داده است، ساعتها در حیاط با آنان بازی می کند، تمامی خواسته های کودکانه شان را براورده می کند، حتی برای آمدنشان و بازی آینده،برنامه ریزی می کند
ان دو نیز به شدت دوستش دارند و مادرک را دعوا می کنند که کار زیادی بر عهده بابایی می گذارد و او خسته می شود
دیشب مادرک با حیرت از قلی می گفت که صبح رفته بابایی را بیدار کرده که پاشو بازی
در خانه ما از خواب پریدن بابا سالهاست که گناهی نا بخشودنی بوده است
و بابا تنها در جوابش گفته : حالا بیا تو بغلم یککم بخوابیم
و قل دست در گردنش انداخته و خوابیده!