پدربزرگم یه جا داشت، بالای پذیرایی خانه که آنجا پوست بز دباغی شده می انداخت و بالش می گذاشت و می نشست، عبای پشم شترش را هم روی شانه هایش می انداخت و در سکوت می نشست
مادربزرگم هم جا داشت، کنار پنجره، به ستونی تکیه می داد و قلیان می کشید و پشت به همه و رو به باغچه حرف می زد
وقتی این خانه شیراز ساخته شد و داخلش آمدیم ،مادرک همیشه به دنبال جایش می گشت و پیدایش نمی کرد، جاهایش همه موقت بودند و همیشه غر می زد
تا اینکه بعد از بیست سال در نوسازی خانه ، جای اشپزخانه و هال را عوض کرد و حالا دو جا دارد،
یک جا روزها کنار پنجره اشپزخانه رو به کوچه، در پناه سایه سار آبشار طلایش و یک جا شبها بر روی مبل گرم و نرم هال، رو به تلویزیون ، کنار کتابخانه
من در خانه تهران جا دارم، جایی که به قول رها تمام خانه بر حول آن می چرخد و فردگرایی از سرتا پایش می بارد،نقطه ای که بر تمام آپارتمان احاطه دارد و هیچکدام از مهمانها جرات نشستن روی آن ندارند(سلام بیتا)
خانه شمال بزرک است و پر از پنجره و مهتابی( شما بهش می گید تراس)، چند ماهی است در ان می چرخم و هنوز جایم را پیدا نکردم، در اتاق نارنجی رو به باغ، در اتاق صورتی رو به حیاط، در اتاق طلایی رو به درخت انجیر بزرک و کهنسال، در هال سبز که هم به باغ و هم به حیاط راه دارد
در جستجوی آن نقطه جادویی ام که وقتی انجا می شینی، دنیا ناگهان تبدیل به جای امنی می شود
جا داشتن رو خیلی خوب توصیف کردین.این پستتون از یادم نمیره چون خودمم با این موضوع درگیرم.ممنون که می نویسین
خونه منم تقریبا بزرگه و بنظرم گوشه های متفاوت، اثرات متفاوت هم روی خودم داره.
اما یه جایی محل اطراق عصرها و روزای تعطیل منه که هم شاخه های درختا رو ببینم هم صدای زاعچه ها براحتی و با شدت به گوشم برسه، هم تلویزیون در دیدم کافی ام باشه.
فقط یه گوشه خونه این مشخصات رو داره و اونجا میتونین منو پیدا کنین.
راستی من از تعطیلات برگشتم ها. هنوز هیچ جا پاییز نیومده. من زیادی زود به استقبال رفتم.
اگر میانه تان با پیشی ها خوب است، میزبان یکی شان شوید و او به شما بهترین نقطه خانه را نشان خواهد داد!
گربه ها بطور ذاتی همیشه بهترین جای خانه ها را برای استراحت انتخاب می کنند، جایی که از لحاظ نور و انرژی بهینه است.
جای سختیه اونجا هم باریکه هم بلند ، لبه دیوار رو به باغ
خوش به حالت گیس طلا. خوش به حال مادر و مادربزرگت...
این تمام حسرته منه