خاله رها برای نذری دیگ بزرگی را از همسایه کوچه بغلی قرض گرفتند، هنگام پس دادن دیگ، از آنجا که هیچ مرد و هیچ ماشینی در کار نبوده، خانمها خودشان دیگ را از پنج طبقه ساختمان پایین آوردند و آن را روی ویلچر گذاشتند و به سمت خانه طرف راه افتادند
حالا تصور سه خانم چادر که دیگی ویلچر نشین را هل می دهند به کنار،
تلاششان برای اینکه صاحب دیگ نفهمد آنها ماشین نداشته اند و ویلچر را نبیند یک طرف،
از همه بامزه تر که در برگشت به نظر خانمها رسیده که زشت است ویلچر خالی را هل بدهند و یکی از آنها روی ویلچر نشسته و برگشتند
جدیدا خواننده تون شدم.
خیییییییییییلی خوب بود :)))))
خوش اومدی عزیزم
توی بغلتان برای من هم جایی هست؟
من مثل همیشه مفهوم رو بر عکس گرفتم!
من حاملین دیگ و دیگچه رو زنان مستقل فرض کردم که آرزو و حسرت ، زنان ساده کامل را دارند!
یا تو مغز من یه چیزی جابجاست یا تفاوت دیده یا هیچکدوم من یک آلزایمری مبتدی هستم. جدیدا بجای 25 ، مینویسم 52! باید برم دکتر!
مرسی گیس طلای عزیز که این وبلاگ رو ساختی


امروز پیدات کردم همه نوشته هاتو یه نفس خوندم و خندیدم
مرسی که هستی
از چنین رهایی چنین خاله ای هم انتظار میرود
عنوان عالیییییی بود ..
امــروز تصــاویری از آشورا ده رو دیدم و دلم رفت برای اینکه برم و تا آخر عمر اونجا باَشــم .
درسکوتی معطر و سحر انگیز ...
من مونده ام تو آپارتمان، طبقهء پنجم و اون دیگ که باید خیییییییلی هم بزرگ باشه، از چه اجاق گازی استفاده کردن تا نذری شونو بپزن! دم شون گرم، همت عالی به این میگن. زنان سادهء کامل رو خیلی دوست داشتم :)
نارسیس، اجاق هم رو ویلچر بود، یادم رفت بگم
جالبه ماشین نبوده، ویلچر بوده دم دست!!
خب اقتضای موقعیت بوده دیگه، خجالت نداشته.
گیسو جان
این عالی بود.صبح کلی از تصاویر خندیدم. اما جالب اینه که : این زنان تنها، خوب کار خودشون رو راه میاندازند. باور کن ! بهتر از زنان ساده کامل.
که جامه های شسته در آغوش دودهای معطر
بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند