گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

مامان بزرگ محدثه می گفت

یک گاو داشتیم، شوهرم گاو را فروخت ،خیلی ناراحت شدم، بهش گفتم گاو را نفروش، گفت دوباره برات می خرم، گفتم نفروش، گفت نه باید بفروشم ، مادرت مریضه، مادرم سرطان داشت، من نمی دونستم، گاو را فروخت خرج مادرم کرد، چند سال بعد هم برام دوباره گاو خرید

چهل سال بعد وقتی که خودش مریض شد ، برادرم بیست شب یا نمی دونم بیست و چهار شب بالای سرش تو مریضخونه بیدار نشست که تنها نباشه، آب دستش می داد، 

می بینی ننه؟ چهل سال طول کشید ، اما قسمت شد قرضمونو بدیم بهش

نظرات 6 + ارسال نظر
باران یکشنبه 6 دی 1394 ساعت 18:32

چقدر خوب بوده شوهرش
به نظر من راست میگه مادرش. آدم فرصت جبران خوبی مردم رو به دست میاره


تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیانت دهد باز

ترمه شنبه 5 دی 1394 ساعت 13:26

آفرین به بابا بزرگ و دایی بزرگ محدثه.

گندم پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 18:15 http://minima.blog.ir

ای وای اینم که غلطه واقعا این درسته
ترک عادت موجب مرض است یک عمر نوشتم بلاگفا دستم نمیره بنویسم بلاگ

گندم پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 18:14 http://minima.blogf.ir

پست قبلی آدرس اشتباه شده بود این درسته

گندم پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 13:22 http://minima.blogfa.ir

من همون گندم توی به مادرم کاشمر هستم ها در اون خونه رو تخته کردم

سندباد چهارشنبه 2 دی 1394 ساعت 18:40

ای جانم! ای جانم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد