با دسته های گل و هدیه های دانشجویانی که دفاع کرده بودند به سمت تاکسی رفتم، پسر بسیار جوانی با دیدن من و وسایلم، از نشستن بر روی صندلی جلو صرفنظر کرد و رفت پشت نشست، تشکر کردم و به راه افتادیم، پولم ده هزارتومنی بود و راننده بداخلاق پول خرد نداشت، پسر کرایه مرا حساب کرد، گفت : ارزش حرف شنیدن از راننده را ندارد
یک گلدان کوچک کاکتوس بین هدیه هایم بود، آن را به پسر دادم و نگران که مبادا جلوی بقیه مسافران خجالت بکشد و رد کند
لبخند زد و قبولش کرد
گاهی مشه
مرسی که حس های خوبتون رو با ما شریک میشید و به این جماعت ناامید امید میدید
خوش به حال مادرش
عالی
خیلی خوب بود.
چقدر خوب که قبول کرد.پاسخ محبت محبته.