گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

آفتاب بر چشمانم می تابد

گلدانها را آب داده ام و آشغالها را بیرون برده ام، پرده ها را کشیده ام و کتابها را مرتب کرده ام ، با چایی که از مغولستان آورده ام و شکلاتی که نرگس از هلند آورده است ، منتظر رها هستم تا بیاید و به خیابان برویم

از خیابان صدای بوق و ترقه و شادمانی می آید

در زیر تمام این صداها، کسی در همسایگی ملودی لطیف و غمگین و شیرینی را با ساز دهنی تکرار می کند

آهنگی  که نامش را نمی دانم اما می شناسمش

به پنجره او خیره شده ام و این سوال با موسیقی در ذهنم چرخ می زند که آیا او هم برای همان روزها می نوازد

نظرات 9 + ارسال نظر
میلاد ص جمعه 14 اسفند 1394 ساعت 18:37

شدیدا نیار دارم یه سفرنامه ازتون بخونم.
اصلا دقت کردین جن وخته سفر نرفتین؟
واقعا که

رهای کامنتها پنج‌شنبه 13 اسفند 1394 ساعت 21:44

ای بابا!!!
یه پست جدید بنویس لطفا دیگه

پدرمون در اومد هی اومدیم افتاب خورد به چشماممون و همین!

معتادیم بدنمون درد گرفته...بنویس بنویس....بنویس

گندم دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 15:21 http://minima.blog.ir

; کدوم روزا ؟

جلبک خاتون دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 14:50 http://zendegiejolbakieman.blogsky.com

ای جااااان...چه حس خوبی داشت :)))

منصوره دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 12:06

نتیجه همون روزها باعث شد که الان دیگه جرأت نکنند چنان خبطی رو (لااقل نه به اون شدت و حدت) مرتکب بشن!

نرگس دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 08:45

گیس طلا دوستت دارم.
مرسی بخاطر این همه حس خوب وبلاگ و اینستاگرامت
ممنونم خانوم

قربانت عزیزم، سپاس بابت موج مثبتت

mim.chista یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 20:57

مهم اینه که او برای تو می نواخت بدون اونکه بدونه !

سندباد یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 18:24

تیلوتیلو یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 17:24 http://meslehichkass.blogsky.com/

حتما برای همان روزها مینوازه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد