بابایی رفته زیر کابینت و دو ساعتی هست که داره تلاش می کنه تا مشکل نشتی آب را در آنجا حل کند، دو قل تمام مدت بالای سرش نشسته و وراجی می کند، در میان حرف زدن مکث عمیقی می کنی و می گوید: می بینی؟ همیشه من و شما باید زحمت بکشیم
وای خدا! براش آب قند ببرم؟
وای خدا!
براش آب قند ببرم؟