در بیمارستان ارتش ،در اتاق انتظار سکوت سنگینی برقرار بود، دکتر دیر آمده بوده و صندلی کم بود و منشی بد اخلاق
سربازی جوان وارد اتاق شد، با تعمقی طولانی به تمامی بیماران منتظر نگاه کرد، مدت بیشتری با کاغذهایش ور رفت و سرانجام جلو رفت و مدارکش را روی میز منشی گذاشت، منشی با دیدن مدارک پسر فریاد زد: یعنی با وجود این همه زن تو اتاق باز نفهمیدی؟ اومدی دکتر زنان معاینه ات کنه؟
تضاد بین صورت سرخوش سرباز و خشم منشی ، سالن را از خنده منفجر کرد
سلام گیسو طلا جان.
من خیلی وقته وبلاگتو میخونم. چند روزه یکی از نوشته های قدیمیت مدام تو ذهنم تکرار میشه، یه دختر گیسو طلایی که آبشار موهای طلایی رنگش یه روز تو کتابخونه همه رو مسحور کرد...هرچی گشتم این متنتو پیدا نکردم که دوباره بخونم و لذت ببرم. چطوری میتونم دوباره بخونمش؟
خب مطهره فکر کنم باید توی بلاگ اسپات سرچش کنی
منم یادم نیست عنوانش چه بود
خوش به حالش، اینا (این سنخ آدما) زندگی می کنن
ناراحتم نمیشن شایدم به عمد اومده