صبح بیدار شده و با دوستان بیدار در تلگرام گفت و گو کرده، لباس پوشیده و یک شکلات رافائلو بالا انداخته و در حیاط چرخیده تا وقتی ماشین به دنبالش بیایید
در انتظار ماشین از توت سیاه همسایه خورده و به این اندیشیده که عصر شیشه شورهای داخل کوچه را آب دهد و اشغالها را جمع کند
در مسیر خانه تا دانشگاه چرت زده و رویابافی کرده
سر کلاس سعی کرده که امر زیبا از دیدگاه کانت را بفهماند
ظهر به خانه بازگشته و در همان مهتابی ناهار خورده و زیر درختان الوچه گلیم انداخته و با گرمای افتاب و خنکای نسیم به خواب رفته
عصر بیدار شده و به ارایشگاه روستا رفته و موهایش را یکوری کوتاه کرده و در حیرت که بانوی روستای بخوبی این مدل را در اورده
با احساس خوش تیپی به داخل کوچه بی نام کنار ارایشگاه پیچیده و سر از گندم زاران در اورده است
در میان موجهای طلای قدم زده و گوجه سبز زیر درختان را خورده و عکاسی کرده و به خانه بازگشته
و گلهای کاغذیش را با روبان به ستون محکم کرده است
بی خیال اب دادن به نهالهای کوچه شده که هوا ابری شده و بارانی شلوغ راه افتاده
پالتو پوشیده و در مهتابی نشسته و به صدای باران گوش سپرده و دمنوش هدیه دانشجو را که عجیب خوش طعم است خورده
و شروع به نوشتن کرده است
کاش بعضی وقتا کلاس مجازی هم برگزار می کردید برای خواننده هاتون،...
برای
"امر زیبا از دیدگاه کانت..."
یا خیلی موضوعات دیگه...
ناهار چی خورده؟
احتمالا دانشکده خورده، یادم نمی یاد
این روز معمولی برای شما برای ما آرزوست همشهری
ای جانم!
عااااااالی
این روز معمولی نیست، این روز فوق العاده است :-)
اخییی چه پست قشنگی بود^ - ^
یه خورده هم بد بگذرونین
گیسو جان توی شمال تدریس دارید؟
هم تهران، هم شمال