در پایان جلسه اول کلاس دانشجویانی جدید که پر از سوال درباره موضوع درس بودند و بمبارانم کرده بودند و از بس جواب داده بودم به نفس نفس افتاده بودم، سرانجام پرسیدم: خب اینم گفتم، حالا دیگه چه کاری باقی مونده؟
دختر بامزه ای در ردیف آخر با لحنی شیرین و شیفته گفت: فقط مونده که به قربان شما برویم جمیعا
ای جااان... چه شیریییین
کاش لهجه اش هم شیرازی بود گیسوجان. خستگی رو تا ابد از تنتون میشست.
جانا سخن از زبان ما گفت!
چه خوووووووب بود، الهی