فصل امتحانات و نمره دادن است و بسیار غمگین کننده
هستند دانشجویی که مقاله را کلا دزدیده اند ، تمام و کمال و به شدت هم انکار می خورند و قسم و آیه که خودشان نوشته اند و وقتی لینک مقاله اصلی را برایشان می فرستم شروع می کنند به گریه و زاری که تو رو خدا بدبختم و بیچاره
همین گریه و زاری را دانشجویانی که افتاده اند یا نمره شان کم شده است فراوان حضوری و تلفنی و تلگرامی انجام می دهند که شرم می کنم جمله اول استاد توروخدا را تا انتها بخوانم
آنچه که بسیار اندوهگینم می کند این فقدان اصول اخلاقی ، فقدان غرور، فقدان احترام به خود است
جدا از اینکه من به شدت دست بالا و شلخته تصحیح می کنم نمی فهمم و چطور می توانند بابت نمره اینقدر خودشان را ذلیل کنند،
کاملا بیاد دارم دانشجویان قدیمی را که حتی افتادنشان با کلاس بود و عزت نفسشان قابل احترام،
یادم هست که حتی بابت این پذیرش بزرگ منشانه شکست ،پیش می آمد که نمره شان را اضافه کنم
والا من با توجه به سابقه 40 ساله تدریس پدرم تا جایی که یادمه از قدیم الایام آخر ترمها این بساط بود ربطی به این نسل نداره. از نامه های سوزناک نوشتن پای ورقه که استاد بدبختیم و فلک زده ایم و کی مرد و کی مریض شده و قبول نشم شوهرم دیگه نمیذاره درس بخونم و بابام شوهرم میده و زنم طلاق میگیره و از سرکار میندازنم بیرون و میرم سرکار نمیرسم درس بخونم و... اونم با قسم دادن جون زن بچه و تا مکه ای که رفتی و حجرالاسودی که بوسیدی و نمازی که میخونی و ...
بگذریم از واساطه کردن نصف شهر و اومدن در خونه گریه زاری کردن! همه اینا رو ما آخر ترمها شاهد بودیم.
این داستانی که تعریف کردم البته خیلی قدیمیه ها:)))))))))مال بیش از 10 سال پیشه:)))))))
من خودم توی یه ترم دو تا درس رو با یه استاد داشتم معادلات دیفرانسیل و ریاضی 2 فکر کنم، معادلات رو افتادم ریاضی 2 پاس شد استادم برای تقدیر از پاس شدن این درس چون دلش سوخته بود اونیکی رو افتادم ریاضی 2 رو بهم 18 داد معدلم خیلی بد نشه:)))))))))))) خداییش یه بارم در مورد نمرم با استادم صحبت نکرده بودم ولی خودش پیش پیش این لطف رو کرده بود
سلام
آخ گفتی. هرچقدر هر در طول ترم از کلاس راضی باشی آخر ترم انگار همه چی آوار میشه سرت.
همه حرف های شما رو قبول دارم ولی باور کنید استثنا هم هست.
دانشجو که بودم برای همسرم مشکلی پیش اومد که مجبور شد عملش کنن. برادرم شیمی درمان سنگینی داشت که مسئولیتش با من بود. و من شاغل هم بودم. برای اولین بار توی عمرم از استادم خواهش کردم که بابت سه جلسه غیبت منو به اموزش معرفی نکنن. و در نهایت بی رحمی فکر می کرد بهش دروغ گفتم. همه درسها رو با سختی و بدون منت استاد گذروندم ولی هنوز غروری که شکسته شد بابت اون سه جلسه بعد از 10 سال با منه.
درک می کنم شکیبا جان
اما اینقدر دروغ گوها زیاد شدن که ادم نمی فهمه کی راست می که
ضمن اینکه من اصلا حضور و غیاب نمی کنم
غم انگیز تر اینکه سر هر امتحان من هستند دانشجویانی که لباس سیاه می پوشند و باقیافه گرفته که پدر مادر یا پدربزرگشون فوت کرده اعلامیه درست میکنن قیافه غمگین با هفت قلم ارایش میگیرن این همه دروغ برای یه نمره برای اینکه درس نخونن به نظرم آموزش عالی با این حجم دانشجو گرفتن نه فقط سیستم اموزش که اخلاق را هم ویران کرده
منم تدریس می کردم. از آخر ترم متنفر بودم. ازینکه دانشجوها میومدن و عذاب وجدان همه بدبختی ها و درس نخوندانشونو سر من هوار می کردند. هجمه عاطفی و احساسی شدیدی به آدم وارد می کردند. اینکه اگه پاس نشن درس رو، نمی تونن فارغ التحصیل شن و پروسه بچه دار شدنشون عقب میفته، اینکه پول ندارن شهریه بیشتر بدن، اینکه شاغل بودن و نمیرسن بیش ازین بخونن؛ اینکه عروسیشون بوده و سرشون شلوغه و ...
نمی دونم چرا با اینکه می دونن با افتادن زندگیشون به مخاطره میفته؛ یه جو درس نمی خوندن
من یه زن کارمندم، هزار گیر و گرفتاری و کار . معدلم شده هیجده بو خورده ای ... بعنوان یه شیرازی سربلندت کردم نه؟

ای ول
روند افزایشی فقدان عزت نفس در این جامعه واقعا جای تاسف داره... مثل یک بیماری واگیردار روز به روز جمعیت بیشتری رو در بر می گیره.
ما دچار یه بیماری واگیر شدیم.
چون مصیبت همه گیر شد، تحملش سهل گشت.
دانشگاه نمونه کوچکی از جامعه س. همینه که خیلیامون به خودمون اجازه میدیم بدون زحمت به خیلی چیزا برسیم.
سلام
جالب این جاست که هفت هشت نمره مساله رو هیچی هم ننوشته
همسرم اول همه میگرده ببینه تو برگه ها نامه هست یا نه . امسال یه کلاس 42نفری فقط یه نامه داشت خوشحال شد که نامه های التماسی کمه .اما خب 5 نفر افتادن.اونم با افزایش یک و نیم نمره ای به همه کلاس
یه کلاس نامه های زیادی داشت با این متن که تو روخدا کمک کنین ترم اخرم ارشدم قبول شدم اگه بیفتم اونو از دست میدم
من یادمه ترم اخر ایقد میخوندم که نمره های بالاتری بگیرم نه این که پاس کنم واقعا متعجبم از این انگیزه بالای دانشجویان امروز
روزگاری است که گفت: خاموش باش. باد بی نیازی خداوند است که می وزد. سامان سخن گفتن نیست.
...و چرا چنین نباشند؟!
سلام عزیزدلم
پیامت رو تازه دیدم
ممنونم از احوالپرسیت
هستم با همان مشکلات با شدت بیشتر
دانشجو هایت دارند فقط برای تنازع بقا میجنگند. به هر قیمتی.
داشتم یک کلیب با یک ترانه قشنگ نگاه میکردم. شعرش از بهم ریختن همه حسها و خالی بودن زندگی بود و ترجیع بندش " به خودم میگم برم ". و من هم به شعر اضافه میکنم در زمزمه هایم: به کجا؟
دوره سختی شده. سقوط ارزشها. انگاری دنیا از خوبی خالی شده. وخیال هم نداره به سمت بهتر شدن بره. وخشتناکه. انگار نمیشه رویا بافت. جلوی چشممان رویا های فرو ریخته زیاد دیدیم. همه جا دنیا مزخرف و بی ربط شده. تو دنیای بدون رویا زندگی میکنیم. و فقط تنازع بقا آنهم با چنگ و دندان مفهوم داره و واقعیه. بقیه دارد
در طی هفت سالی که دارم درس میدم متوجه افت سطح سواد وتلاش دانش اموزان شدم. خیلی غم انگیزه
شاید چون معنا و کارکرد درس خوندن هم عوض شده
شایدم مث رد کردن چراغ قرمز کار هیجان انگیزی باشه بدون زحمت نمره گرفتن