خانه را آب و جارو کردم، مبلها را طوری جابجا کردم که دو جای خواب برای مادرک و بابایی درست شود، هیجکدام روی تخت نمی خوابند. برای یکی پتوی نرم گذاشتم برای دیکری پتوی سفت، ملافه های شسته شده روی پتو کشیدم و بالش هایشان را مشخص کردم، برای یکی بالش بلند برای دیگری بالش کوتاه
، رو انداز کلفت برای یکی نازک برای دومی
بخاری ها را زیاد کردم و کتری را روی آن گذاشتم
رفتم خرید و انواع دمنوش برای بابایی و انواع سبزیجات شمالی برای مادرک گرفتم
عصری رفتم آرایشگاه تا مبادا چشمان تیز مادرک تار سفیدی بر بالای پیشانی ام ببیند. گل ها و درختهایم را نکاشتم تا به بابایی بگویم: من نمی توانم اینها را بکارم ،کار خود شماست و او غرق افتخار شود
حالا در مهتابی نشسته ام و منتظرم صدای چرخ ماشین روی شنهای کوچه را بشنوم
خیلی زیبا بود....خیلی...چقدر خوبه که قدرشون رو میدونید.
عزیییییییییییزم!
چشم هر سه تون به دیدن گل روی همدیگه روشن!
ایشالله سااااالهاااا تن همه تون سلامت و دلتون شاد باشه و کلی دورهمی با خوشی داشته باشین. دل ما رو هم بردین تو خونۀ قشنگتون به دیدن مامان جان و بابایی عزیز و راه رفتنشون و صدای نفساشون تو خونه.
ایشالله حسابی به همه تون خوش بگذره
وقتی برسند،خانه غرق نور و روشنایی میشه.
من این نور رو تو خواب میبینم! سالهاست که پدر نیست و من تو خواب میبینم که خونه پر از پدر و مهمان هستش.
چقد قشنگ روح زیباتو به تصویر کشیدی
در کنار خانواده کلی خوش بگذره
چه حس قابل لمسی... به به
انشاله که همیشه در کنار هم شاد و سلامت باشین
گیس طلای عزیز اگه اشتباه نکنم من تو یکی از پستاتون عشق به موتور ماشین و یادگرفتن رانندگی رو خونده بودم و دیگه هیچ جا ندیدم از لذت رانندگی بگید !
والا چون رانندگی نمی کنم
ایشالا برنامه سال جدید
...و اسکار بهترین صدا رو میدیم به صدای چرخ ماشین پدر روی شنهای کوچه
سلام:) کل زحمتایی که کشیدین یک طرف، نکاشتن گل ها و درخت ها یک طرف
چه کار شیرینی...چه فرزند دلبندی
هزاران بار تحسین
وایییی چقد شیرین ... دلم قنج رفت
دلم انتظار به این شیرینی خواست:)
آفرین بر چنین دختر خوبی
خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه