دیشب خوابهایم پر شده بود از کودکی و مدرسه و پاییز، بیدار شدم دلیلش را فهمیدم، تمام اتاق بوی باران گرفته بود
والا اگه شیرازی ها از خاموگیاخواری خبر داشتن، دیگه عمرا کسی تو شیراز چشمش به کلم پلو و آش و کوفته سبزی می افتاد!
امروز در سواری های تهران -شمال به پیرزن هفتاد و هشت ساله گفتم که جوانتر می زند، ٦٥ ساله مثلا
گفت : اگر ٦٥ ساله بودم که غمی نداشتم
من خیلی ساله می نویسم ، حقیقتش هیچوقت نشمردم برای همین الان نمی دونم باید بگم چند سال، یکی که خوصله داره بره بشماره
اما به مرور داره اتفاقاتی تو کامنتهام می افته که مجبورم در موردش ازتون سوال کنم
آیا مطالبی که من می نویسم نا مفهومه؟ یا شما در آنها فقط روزمره گی می بینید؟
قبلا کامنتها مستقیم منظور منو هدف قرار می گرفت، بدون اینکه من توضیح اضافه بدم، مثلا مینمال می نوشتم، الان چند سالی هست که با وجود توضیحات من باز این اتفاق نمی افته و کامنتها فقط در سطح هستند، من نمی دانم، نثر من است که تغییر کرده یا نسل خوانندگانم عوض شده است.
من این کامنت ها را حتی در وبلاگ ها و اینستاهای دیگران می بینم
سفرنویس معروف در وبلاگش آموزش داده که چطور با حداقل شامپو سر را بشورید، کامنت داره: تو جنگل شامپو نریزید، طبیعت نابود می شه
الان یعنی کل جنگلهای بارانی با دو قطره شامپو اون نابود شد؟
یا یکی نوشته جشن تیرگان می خوایم بریم رینه، کیا می یان؟ کامنت داره : کجای رینه؟
نه نیویورکه رینه ، ممکنه محل جشن را پیدا نکنید!
در مورد همین نوشته قبلی من دوستان لطف کردند و در همه جا کامنت گذاشتند اما هیچکس متوجه منظور من نشد
حتی یکی از دوستان نوشته: بهتر است جنس نو بدهید خیریه
متن من اصلا درباره خیریه نبود!
دوباره از دوستان کامنت گذارم که روی چشمان من هستند می پرسم، من نامفهوم می نویسم؟