میخواستم برم شمال، تنهایی حسش نبود، تو اینستاگرام فراخوان دادم و از بین تقاضای بامزه یکی را انتخاب کردم، خانم پزشک محترمی بود که خیلی هم ایمن رانندگی می کرد و خاطرات جالبی هم از بیمارستان داشت
یکی از اونها از اورژانس بیمارستانی در یکی از سهرستانهای اطراف تهران بود که هفته ای یکبار شیشه اورژانس را عوض می کردند
مردم این شهر عادت داشتند خبر مرگ عزیز را که بشنوند با سر بروند در شیشه!
اوه ببخشید جوابی برای سوال نداشتم
البته دردش بیشتره لابد
برید خاطرات وبلاگ آقای دکتر « ربولی حسن کور » رو بخونید ببینید تو این درمانگاهها چقدر سوژه برای شاد زیستن میشه پیدا کرد.
کاش اینجا فراخوان میدادید :)
شیشه کیفش بیشتره لابد :))))
آیا با شیشه فروشی اون منطقه قرارداد نداشتند؟ ضمنا راه حل برای این موضوع می تواند استفاده از شیشه های نشکن طلقی باشد (یکبار برای همیشه)
با سر برن تو دیوار دوباره بازمانده ها مجبورن با سر برن تو دیوار. درواقع باید پشت دیوار صف بکشن. زود هم تموم میشن
یاخدا :|||||||||||||||||||||||||
روانی ها! آسیب به اموال عمومی میزنن!
دیوار توجه کمتری رو جلب می کنه و فقط به خودش آسیب می زنه!!