داشتم ماجرای امروز را برای رها تعریف می کردم که شخصی کاملا مودبانه به من توهین کرد و من کاملا غیر مودبانه جوابش را دادم و او هم فرار کرد از اتاق بیرون رفت
بعد هم شاهد ی که در صحنه حضور داشت با حیرت گفت : بدجور زدید در برجکش، چه طور اینطور با آرامش منفجر می کنید؟
رها می خنده می گه :می گفتی داداش خرج کردم براش !
من بسیار مرگ اندیشم، می دانم که راه فراری نیست، همه در آستانه ایم
و همین دلیل لذت جویی من است
اینکه می دانم باید بروم، باعث می شود که هر لحظه ای که به خوشی نگذارد ، حیف شده باشد
غمهایم را هم کمرنگ می کند، مرگ، اینکه بدانی میمیری ، تو و آنچه که آزارت می دهد ، همه می میریم، قضیه را خیلی قابل تحمل می کند
تنها تفاوتم این است که لذتهایم اندکی عمیقتر از دیگران است
علاوه بر خوردن و خوابیدن که لذتهای اصیل و غریزی هستند
من از عطرها ، صداها ، از رنگها و ترکیب بندی فضا ، از ریتم و تعادل و توازن لذت می برم
از کتاب خوب، موسیقی دلنشین ، فیلم جذاب، تمامی هنرها
از لبخند آدمها ، از نگاه پر محبتشان
از خوبی دیدن، خوبی کردن
از رشد کردن، رشد دادن
از بودن
از زنده بودن
زندگی کردن
همسایه روستا در زده و مرا برای جشن نوه دار شدنش دعوت می کنه،
زن در حال صحبت می گه: فقط اهل ده را دعوت کردیم غریبه بینمون نیست
دیدم مرا هم یکی از اهالی روستا می داند
- خب سوسکه بالاخره گفت کدوم خوشمزه ترید؟
-نه از اون نپرسیدیم
-چرا؟
-از سوسک باید برای مزه های تلخ پرسید، از زنبور عسل باید بپرسیم کی خوشمزه تره
-!!!
یعنی دوقلوها کشف کردن که این خانمه تو ایپد سوال جواب می ده ، قشنگ ماجرای کندی فیلم her رخ داد:
مغازه تبلت فروشی کجاست؟
این سوراخ چیه؟
فارسی بلدی حرف بزنی؟
کلاغ به فارسی چی می شه؟
عکسای منو دیدی؟
اسمت چیه؟
شماره تلفنت چنده؟
منو دوس داری؟