و جام رو دارترین آدم دنیا می رسه به همکار دوازده سال پیش من که تو تلگرام پیدام کرده و بعد از یکی دو روز حال و احوال، پیغام داده :
-دو تومن داری به من قرض بدی؟
-نه متاسفانه، خونه خریدم
- مبارکه، شمال جایی داری ما بریم، همه جا پر شده
-!!!
امسال سفر نرفتم و بدخلقم، درگیر ماجرای خونه و اسباب کشی بودم و از هفته دیگه هم جلسات دفاع از پایان نامه ها شروع می شهههههه تا اول مهر
به پاییز دلخوشم و سفرهای رنگی اش
اما این باعث نمی شه که وقتی فیس بوک یاداوری می کنه که من پارسال همین موقع کنار دریاچه ای در گرجستان چادر زده بودم، غصه تو دلم جمع نشه
خب بچه ها حقیقتش اینه که دوره رژیم خام گیاهخواری بیست روزه بود اما من دیگه نتونستم برگردم به پخته خواری و گوشت خواری!
می خواستما، نمی شد
اینجوری بود که بعد از اون هر روز که غذای پخته میخورم، شب تا صبح کف پاهام آتش می گرفت و بی خواب می شدم و گوارشم بهم می ریخت
نتیجه اینکه بعله
من همون موقع هابرگشتم به خام گیاهخواری
البته در مهمانی هااگر هوس کنم غذا میخورم و عوارضش را تحمل می کنم اما فعلا که هنوز در این خانه شعله گاز روشن نشده و منهم حالم خوب است روی شصت کیلو باقی ماندم
اما خدایی از جمله من به رها که: من می دونم تا آخر عمرم امکان نداره روزی گیاهخوار بشم !
دو سه ماه بیشتر نمی گذره!
پرده آشپزخانه را آویزان کردم ، ماشین لباسشویی را وصل کردم، گاز را تمیز کردم ، یخچال و کابینتهای متحرک را جابجا کردم
هنوز کار هست: ماشین ظرفشویی را وصل کنم و کف آشپزخانه را بشویم اما خسته شدم
و خستگی ام را با دیدن گیم او ترونز برطرف می کنم: آقا این مادربزرگه
دیروز تو خیابون گمش کردم، همه چی توش بود: کارت ملی، گواهینامه، کارت هدیه، عابر بانکها...
برای خرید خونه داشتم وام می گرفتم و بدون کارت ملی، غیر ممکن بود، المثنی ها ماجرایی داشت
خسته و جنازه تمام مسیرهای صبح را تا ظهر بازگشتم اما نبود که نبود
له و لورده خودم را به خانه فرشته رساندم که پول بگیرم ازش
در آنجا غمگین ولو شده بودم رو مبلها که گوشی ام زنگ خورد، یابنده رفته بود بانک و آنها با من تماس گرفتند و گوشی را دادند راننده، قرار گذاشتیم و کیف را بدستم رساند، نه یک ریال اش کم شده بود و نه حاضر شد یک ریال شیرینی بگیرد...