به رها گفتم ماشین لباسشویی را بلدم خودم وصل کنم، گفت خانم دکتر شما فعلا برو کولر را روشن کن
در حال کشف محله جدید هستم
یک آب میوه فروشی که ارزانترین و پر ملاط ترین آب هویج تهران را دارد!
آرایشگاهش را دوست نداشتم، همچین صورتم را می چرخاند که آرتروز گردنم عود کرد، اما در همان خیابان یکی دیگه پیدا کردم که سیبیل ها در بیاد، ماه دیگه تجربه اش می کنم
یک نجاری مهربون پیدا کردم که برام پایه زیر تخت جور کرد، چرا من اینقدر نجاری را دوست دارم، بوی خاک اره...
سوپری خوش اخلاقش داشت با پسری که از این عطر فسقلی ها خریده بود شوخی می کرد که بشرطی پس می گیرم که استفاده کرده باشی!
تعمیر کار یک عالمه
علاوه بر میوه فروشی های ارزون، از این گاری های دوست داشتنی زیاد رد می شدن که دیگه قیمت را بدجور شکسته بودن
چند تا خانم یک بیرون بر غذا داشتند ، قیمت ها و اسامی خیلی خوب بودن، یک شب زنگ می زنم برای ترش شامی با برنج
یک مغازه پر از ماست و شیر و همه چی محلی و تر و تمیز
چند تا سمساری، گفته بودم سمساری دوست دارم؟ أشیائی که خاطره دارن
یه پیرمرد شبیه بابا توئل مغازه اجیل فروشی داشت که الان دارم بادام هاشو می خورم و ازم بابت نگرفتن کیسه بلاستیک تشکر کرد
و یک عالمه از این میدون های پر درخت که پیرزنها و پیرمردها توش نشسته بودن و بچه ها بازی می کردن
جیگرکی و پیتزای و فست فود هم دیدم
و از همه جذابتر
همه اینها تا نیمه های شب باز هستند و شلوغ از خانواده های مشتری
قیافه حیرتزده تعمیرکار کولر وقتی بهم گفت: سه روزه باد داغ می زنه ؟ چون شما دکمه ها رو برعکس می زدی، این پمپ آبه نه دور تند!
گیسو مراقب باش اینجا نفهمند تنها زندگی می کنی
این محله احتمالا همسایه ها برایت مشکل ایجاد کند
خب چرا خونه شمال را نفروختی یک جای بهتر بگیری ؟
من مثل تو نیستم گیسو، محله برام مهمه
خونه ات گیسو معلومه ازش کار کشیدن
گیسو پول دستت اومد حتما یک نوسازی بکن
جقدر دنجه این خونه
عالی بود کارت ، خلاص شدی از اجاره نشینی
اوای درختای پشت پنجره رو
چقدر خوش مسیر بود خونه ات
میوه فروشی سر کوچه واقعا ارزون بود، حتما خرید کن ازش
به خاطر درختا چقدر خنکه خونه ات
نگاه قمری ها رو...
خوش خواب را انداختم روی زمین و در اتاق بدون پرده دراز کشیدم، خونه طبقه چهارمه و کسی بهش مشرف نیست و من آزاد و رها
کارتونهای کتاب وسط هال هستند، ماشین لباسشویی، گاز و ظرفشویی وصل نشدند اما یخچال و آب خنک هست
گونی های لباس در ان یکی اتاق ولو هستند، مانتو ها را زدم به چوب لباسی اما زمستانی باید بروند در فضای خالی زیر تخت پادشاهی
ساعت یک است و هنوز کولر خاموش است، باد خنکی ازپنجره می آید و تنم را نوازش می دهد
در خانه ای در همسایگی رضا یزدانی می خواند و جاده ها را بیادم می آورد
نگرانی هایم دور هستند ، خیلی دور