گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

حتما همینطور بوده

به دانشجوها یادآوری کردم تا هفته بعد تبادل خاطرات را انجام بدن که جلسه بعدی  فقط درباره هنر از دیدگاه نیچه صحبت کنیم، یکیشون جواب داده : آخ استاد اتفاقا تمام مدت تعطیلات همش صحبت نیچه بود، هفته بعد می یایم تبادل خاطرات کنیم!


صداقتشان را

حس بازگشت به تهران را نداشتم به همین دلیل به دانشجویان در گروه تلگرام اطلاع دادم که درکشان می کنم و این هفته کلاسها را تشکیل نمی دهم

دانشجویان بسیار دعاگو بودند و البته تلویحا به اطلاع من رساندند که همچین قصد جدی هم برای آمدن سر کلاس نداشتند !

چرا آخه؟!!

امروز به دلیل بارندگی در خانه نشستم و شادمانانه  یکی دو قسمت از سریال شهرزاد را دیدم و اعتراف می کنم که نحسی سیزده حقیقتا اثر کرد، من هم از حسن فتحی و سریالهایش خوشم می آید و هم ارادت ویژه به نغمه ثمینی دارم اما واقعا جا خوردم ، بسیار سعی کردم به خودم تلقین کنم که حالا حست خوب نیست و به مرور بهتر می شه اما  ایرادات قابل بخشایش نبودند

درگیری جاهلها اوج ضعف کارگردانی بود

بازی زمانی ، بخصوص دستکاری عینکش روی اعصاب بود

موسیقی که انگار متعلق به یه فیلم دیگه است 

رفتارها و روابط به زمانش نمی چسبید 

و بخش جسد زیر ملافه و زنده بودنش که دیگه شرمنده ام کرد، تا این حد هندی؟

الان با احساس گناه که چرا این سریال را دوست نداشتم، نشستم وودی آلن نگاه می کنم که بقول بچه ها بشوره ببره

کدام دیوانه تریم ؟

فامیلش بود، همان جوانی که خودش را زیر ترن مترو انداخته بود، می گفت که  :بهتر، می گفت :هم خودش راحت شد هم خانواده اش را خلاص کرد، می گفت: که دیوانه شده بود ، پرنده ای را از قفس رها کرده بود و به صاحب شاکی پرنده گفته بود خودم به جای او در قفس می مانم و برایت می خوانم 


منم تو این اتاق تمام این مکالمه های این مجمع دیوانگان را می شنوم و می خندم

مامان در حال صبحانه خوردن فضولی اش گل کرده می یاد بین صحبتهای آبجی وسطی و خواهرک در حال قورت دادن لقمه اش نظر می ده، خواهرک داد می زنه : مامان آخر خفه می شی ها

مادرک با همان لقمه در گلو ، یادآوری می کند: روز مادر ها !

خواهرک برایش با آواز و حرکات دست دکلمه می خواند: 

باشه 

امروز که روز مادره

 حرف بزن با دهن پُره 

منم هیچی نمی گم

قدر تو رو می دونم

مامان هم در جوابش از سعدی می خواند: روزی به غرور جوانی بانک ( به جای بانگ ) بر مادر زدم

بقیه اش یادش نمی یاد، آبجی وسطی می گه: کی بانک زده؟!!!

خواهرک داره پیغامهای قدیمی گوشی اش را چک می کنه که وحشتزده می گه: هفتم یه نفر سه میلیون از حساب مامان برداشت کرده

همه هراسان تاریخ و زمان و صورت حسابها را چک می کنند، معلوم می شه خودش بوده الزایمر

ابجی وسطی می گه: پس تو بانک زدی؟