گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

آخه مادر جان خراب؟ با چی کلنگ؟ چرا آخه به من بگو دلیلش چی می تونه باشه

مادرک در مخالفت خوانی به قدمت چهل سال نسبت به بابایی است و تجربه هم یادش نداده که بابا در ارامش و سکوت و پنهانی کارش را انجام می دهد، در دوران نوجوانی  بحثهایشان برایم آزاردهنده بود اما سالهاست که جریان باحزه  و خنده دار شده است

اما تنها  نتیجه این جدال چهل ساله این است که مادرک تمامی سوالات مرا این گونه جواب می دهد:

- انبردست کجاست؟

- آخی ،حتما بابات گمش کرده!

- موکت سوخته؟!

-آخی ،حتما بابات قابلمه داغ گذاشته روش!

- کیسه کازو ها (بادام زمینی) کجاست؟

-آخی ،حتما بابات همه شو خورده!

بعضی وقتها هم اصلا سوال منعقد نمی شود مثل:

- این درختا که کاشتم...

-آخی بریدتشون؟

- شیر آب که...

- آخی باز گذاشتش؟

و شاهکارش امروز بود

- دیوار خونه...

- خرابش کرد؟


چهارشنبه سوری خود را چگونه گذراندید؟عکسها در اینستاگرام


 جلسه را پیچانده و از ساعت نه صبح تا دو بعد از ظهر، نه عدد درخت شیشه شور را به کمک بابایی در کوچه کاشته است، علفهای هرز را کنده، نخاله را در خانه متروک بغلی خالی کرده، با سنگهای رودخانه دور درختها دایره ای محافظ ایجاد کرده است و آب داده است 
مادرک برای درختها دعا کرده و تمامی همسایگان روستا هم کوچه و درختها را مورد بازدید و نظریات کارشناسی قرار داده اند 
 یک درخت بید مجنون فرفری را در حیاط کاشته و از ذوق مرده است 
چوبها انار و انگور باقی مانده از هرس را در  فرغون  گذاشته و با کمک تحقیق دانشجویان آتش زده است، دور آتش بومبا بومبا کرده و با فرغون در ژست ارابه ران آتش عکس گرفته و خودش را سوزانده است
حالا بالاخره با بوی دود به داخل آمده و دراز کشیده و به کری خواندن خواهرک و بابایی در تخته نرد و شعر های غلط غلوطی که مادرک  از دیوان حافظ گوشی اش می خواند گوش داده  و به هر دو می خندد و فکر می کند بودن در خانواده- البته به شکل متناوب و نه دائمی- چقدر خوب است 

اقتصاد دان بزرگ

-خاله این بازیه خرابه؟

-نه خاله پولیه

- ها می دونم، اون بار هم که من بازی می کردم گفت: لطفا پول باید بدهید، آدمهای بدی هستند

- چرا؟

- آخه اون وقت  پول ما کم می شه، پول اونا زیاد می شه اما بعضی هاشون خوب بودن، نوشته بودن: لطفا پول نمی خواهد بدهید

- چه جالب

- ( مکث متفکرانه) چرا پول نمی خواستند؟ ( مکث طولانی) اهان چون خودشون بانک داشتن ، پول ما را نمی خواستند

یک مدیر اجرایی صادق

- خاله برام ماست درست کن

- من بلد نیستم

- من یادت می دم

- خب چرا خودت درست نمی کنی؟

- آخه من فقط بلدم تعریف کنم 

براشون سطل و بیلچه خریدم و با نی ، چوب ماهیگیری درست کردم

- بیلچه را بیشتر دوست داری یا چوب ماهیگیری؟

- بیلچه

سطل را بیشتر دوست داری یا بیلچه؟

-چوب ماهیگیری

- اصلا بین اینا کدومو از همه بیشتر دوست داری؟

شما