در ادامه ورود و خروج عنکبوت به گوشم، امروز رفتم متخصص گوش و حلق و بینی و نسخه ای نوشت و گفت که حتما دیگری باید قطره در گوشم بریزد!
منم سرم را کج کردم و با معصومانه ترین شکل ممکن گفتم: من کسی را ندارم
،
مدیونید اگه فکر کنید به دلیل جذابیت دکتر من این حرف را زدم
،
فقط اگر آقای مستر اولد فشن. Alireza Amakchi این متن را نوشته بود می گفت: ببین دکتر گوش و حلق و بینی هم متوجه شده
، تو فقط به خانه برگرد
سرمای استخوان سوز با کیسه پر از خرید خوردنی های خوشمزه سوسولی و شالگردن سه دور دور سرم پیچیده و دستکش و پالتو می دویدم که زودتر با خانه گرم و صندلی نرم برسم و در حال فیلم دیدن خوشمزه ها را بخورم
در کنار سطل اشغال سر کوچه، پسرجوانی با دستان و سری برهنه ، اشغالها را زیر و رو می کردم،
شرمساری مثل پیانو پلنگ صورتی بر سرم افتاد
در کیسه جستجو کردم و بین همه آن بسته ها ی بی ارزش م به سختی یک بسته غذای آماده پیدا کردم و به پسرک تعارف کردم
نوع نگاهش به جعبه گل گلی پیانو را دوباره محکمتر کوبید
گرفت و تشکری کرد و من فرار کردم
صبح برای اولین بار برف در شمال را دیدم
غمگینم
دلم تنگ شده، دلم برای کسایی که دوستشون دارم و ازشون دورم، تنگ شده و فکر می کنم زندگی خیلی کوتاه و فرصت دوست داشتن کمه و این فاصله ها، همین فرصتهای اندک را از ما می گیره
تو اینستاگرام عکساشونو می بینم، تو تلگرام ، فیس بوک و زندگی ها مون جدا از هم ادامه داره و هیچ شکلی از ارتباط نمی تونه جای دیدار را بگیره
و می دونم که اصلا از اول هیچ تضمینی نبوده که طبق اون بتونی، همه کسایی که دوست داری را کنار خودت داشته باشی
و اتفاقا همین غمگینترم می کنه،
کاش در دنیای اساطیری ایران باستان بودم و هنوز خدایان نگهدارنده پیمان و دوستی اینقدر زیاد و قوی بودند که هیچکس دیگری را ول نکنه بره اون سر دنیا
دختر بچه از وقتی بدنیا اومده دو تجربه مهم داشته
یک: افراد زیادی در فامیل مدام فوت کردند
دو: سرش شپش گذاشته
نتیجه اینکه هنگام بازی با عروسکهاش اول مراسم ختم برگزار می کنه و دورهمی عزاداری می کنن و چای می خورن و بعد موهای عزاداران می گرده ببینه شپش دارن یا نه!