-
گاندو
چهارشنبه 15 فروردین 1397 09:25
شب شده بود که رسیدیم به سایت نگهداری گاندو، بذارید یک حقیقتی را بهتون بگم، من وقتی خیلی چیزی را بخوام از ته دلم، آرزوی عمیقم باشه، بدستش نمی یارم اما وقتی منتظرش نیستم، سورپرایزهایی می شم حیرت انگیز من از اون زمان که دوستم یک مستند درباره گاندو ها ساخت، شیفته این تمساح های بی آزار و جذاب شده بودم و به همراه ساحل درک و...
-
در جاده سرباز
دوشنبه 13 فروردین 1397 19:56
از آنجا که امیدی به برنامه ریزی گروه نداشتم، رفتم برای خودم توی یک مغازه بندری محشری سفارش دادم و خوردم و یک نوشابه هم پشتش و مقادیری هم قاقالی و آب خریدم تو کیفم ریختم که در راه زنده بمونم و به راه افتادیم اما اقای ناطق علاوه بر کوبیدن به دست اندازها ، شوک دیگری هم به من داد . ناشناسی به او زنگ زده بود و دعوتش کرده...
-
جشن رنگ
یکشنبه 12 فروردین 1397 07:46
صبح ماشین دومی رسید و طفلکا جنازه بودن، یک کله از تهران اومده بودن، گذاشتیم که در پارک کمی بخوابند تا ما به دیدن بازار ایرانشهر برویم و عجب بازاری، پر از نقش ورنگ، این سوزن دوزی های که در انوا ع ترکیب رنگ آویخته شده بودند، چنین جشن رنگی را فقط در بازار پارچه فروشهای وکیل دیده بودم، اما اینجا هنر دست زنان بلوچ را می...
-
جشن رنگ
یکشنبه 12 فروردین 1397 05:07
صبح ماشین دومی رسید و طفلکا جنازه بودن، یک کله از تهران اومده بودن، گذاشتیم که در پارک کمی بخوابند تا ما به دیدن بازار ایرانشهر برویم و عجب بازاری، پر از نقش ورنگ، این سوزن دوزی های که در انوا ع ترکیب رنگ آویخته شده بودند، چنین جشن رنگی را فقط در بازار پارچه فروشهای وکیل دیده بودم، اما اینجا هنر دست زنان بلوچ را می...
-
ایرانشهر
شنبه 11 فروردین 1397 20:13
به سمت ایرانشهر به راه افتادیم و تاریک شده بود که به آنجا رسیدیم و من با دیدن آدمها و لباسها احساس می کردم در دنیای دیگری، کشور دیگری هستم اولین برخورد من با بلوچستان دیدن مردمی بود که همگی به پوشش خود وفادار مانده بودند، همگی، نمی دانم جایی دیگر در ایران هست که مردم تا این حد مقید به لباس خود باشند و فارس زده نشده...
-
به سمت ایرانشهر
شنبه 11 فروردین 1397 08:18
دیدار ارگ بم غم انگیز بود، حسرت اینکه چرا زودتر نیامدم و گرما کلافه کننده بود، تنها بخش جذابش انتقال صدا در قسمتی از ساختمان بود واگرنه این ویرانه ها تنها از شکوهی حیرت انگیز در گذشته حکایت داشت برگشتیم و با یک یخ در بهشت قرمز تمام غم و غصه هام در یخ و برف آب شد(می دونم جمله به لحاظ ادبی مشکل داره اما عواطف را منتقل...
-
بسوی بلوچستان
جمعه 10 فروردین 1397 05:27
صبح بیدار شدیم و یک زوج هم از دوستان الهه با ما اضافه شدن ، یک آقای ناطق و خانم صامت ، اولی فقط وقتی خواب بود ساکت می شد و دومی ؟ خب فکر کنم دومی فرصت نمی کرد صحبت کنه!و بعله خداوند دعاهای شما را برآورده کرد و ناطق را به عنوان عذاب الهی برای من فرستاد حالا هی بخندید راه طولانی در پیش داشتیم از کرمان به چابهار و هوا...
-
شبهای کرمان
جمعه 10 فروردین 1397 05:26
از مجموعه گنجعلیخان بیرون اومدم و رفتم مقبره مشتاقعلیشاه را دیدم، معماری خاصی نداشت و متروک هم شده بود ، یک روحانی هم اونجا نشسته بودم و به سوالات شرعی جواب می داد من به دوست کرمانی ام زنگ زدم تا شب را با هم بگذرانیم و منتظرش شدم، یک خانم تنها با شال قرمز سر میدون جالب نبود، اومدم نشستم کنار روحانی و چون سوال شرعی...
-
سفر دویست میلیون ساله
جمعه 10 فروردین 1397 05:24
در انتهای باغ موزه، تابلو دیرینه شناسی بود و رفتم محلی بسیارنامناسب، با انبوهی فسیل بدون نام و عنوان و اما فسیلها حیرت انگیز بودند ، دویست میلیون ساله، با برگهای گیاهان ، بخشهایی از دایناسور، سخت پوستان دریایی و از همه جذابتر، ماهی هایی که با گوشت تنشان فسیل شده بودند، چاق و چله و خوشگل یک موجود ناشناخته هم اون وسط...
-
موزه هنری
چهارشنبه 8 فروردین 1397 15:32
از موزه اومدم بیرون پیاده رفتم تا به کافه باصفایی رسیدم با اتاقکهای حصیری، نشستم و شوک بعد از حادثه را آنجا با شربت نسترن سپری کردم، دافهای کرمان را هم دیدم که سبزه و چشم ابرو مشکی بودن و دستکاری های دختر تهرانی ها در صورتشان نبود از اونجا رفتم موزه هرندی خانه با ابهت قاجاری در زمینی بزرگ و همچنان درختان قدبلند اما...
-
و بر دیوارهای موزه
سهشنبه 7 فروردین 1397 23:54
ساختمون موزه با یک سر در وارد حیاط بزرگی می شدی که درخت کم داشت اما مجسمه های خوشکلی داشت با فواره ای مدرن درجلو کاج های قدیمی، وارد ساختمون که شدم خانم متصدی کفت عکس نکیرید، خیلی بامزه است، ماجرا از این قراره که قبلا نور فلاش دوربین ها رنک های تابلوهای رنک و روغن را خراب می کرده و عکاسی را ممنوع کردن، الان که با کوشی...
-
کتابخونه ملی و موزه هنرهای معاصر کرمان
سهشنبه 7 فروردین 1397 03:31
از یخدون حرکت کردم به سمت کتابخونه ملی هست، برای اینکه لذت من از دیدن این بنا را متوجه بشید، باید بدونید که معماری پهلوی اول و دوم برای من تنها مسیر جذاب هنری انتقال از ستت به مدرنیته در هنر ایران بوده است که متاسفانه اینهم بعد از انقلاب به فنا رفت و شدیم ساکن این شهرهای زشت و بی قواره کتابخونه ملی کرمان مال دوره...
-
روز اول:قطار تهران کرمان و یخدان مویدی
دوشنبه 6 فروردین 1397 10:24
سعی کردم کوله را سنگین نکنم و خپب کاری کردم چون یکساعت انتظار در سالن قطار بدون صندلی با کوله ای بر دوش حسابی سختم می شد بایط را اینترنتی گرفته بودم و با بردن کارت ملی ام زیر دستگاه یک کارت برام صادر شد، خیلی احساس خارجی طوری بهم دست داد! در سالن انتظار سفارش اب پرتقال طبیعی دادم و کلی خندیدم به مسیولش، یعنی اگه با...
-
عجیب تعدادشونه ، مثلا سه نفر جواب می دن، بیست و سه نفر سوال دارن
پنجشنبه 17 اسفند 1396 06:55
یک گروه خوبی هست در تلگرام که می تونی مشورت بگیری بابت هرچیزی، منم چند بار سوالمو اونجا گذاشتم که : گوشی خوب چی بخرم، زمینی چطور برم گرجستان و یا مثلا کافی شاپ طرف ما کجاست؟ و راهنمایی های خوبی هم دریافت کردم اما عجیب همیشه تعدادی هستند که فورا به من پیغام می دن:این سوال ما هم هست، لطفا جوابها را به اطلاع من برسونید!...
-
حالا شما نا امید باش، انتخاب شخصی است
شنبه 12 اسفند 1396 22:06
در این ماه برخی از وسایل خانه را اینترنتی فروختم و بعضی دیگر خریدم هر بار هزینه را واریز کردم و جنس به دستم رسید سالم و بدون هیچ شائبه ای از کلاه برداری ، حتی خانمی که صبحانه خوری را ازش خریدم، در تلگرام برای رنگ و مدل با من کلی همفکری کرد و برای اینکه پول وانت ندهم ، اسنپ برایم جور کرده بود و وقتی عکس میز در اشپزخانه...
-
می دونم، طول می کشه
دوشنبه 7 اسفند 1396 23:39
سریال پزشکی امریکایی جذاب و با نمکی می بینم با نام اسکرابز و در حیرتم از حجم سکسیزم موجود در آن، قهرمان فیلم جوان انترنی است که مشکلات سال آخر بیمارستان را پشت سر می گذارد و استادی دارد بسیار سخت گیر که مدام هنگام تحقیر او، دختر خطابش می کند، یا صفات دخترانه به او نسبت می دهد و یا ادای گریه دختربچه ها را به عنوان...
-
زندان های آجری
دوشنبه 30 بهمن 1396 14:54
بحثی داریم در معماری به نام روانشناسی محیط، اینکه بنا و انسان چه رابطه روانی با یکدیگر برقرار می کنند. مشاهده شده که ساخت یک مجموعه آپارتمان جرم وجنایت را در منطقه افزایش دادند و یا ساخت یک مجموعه فرهنگی در محله ای پر خطر، باعث بالا رفتن ضریب امنیت در آن منطقه شد است. رابطه پیچیده ای که با عوامل بسیار زیادی در ساخت...
-
و دردناکتر از همه اینکه بیشترشان هم جنسان من هستند
سهشنبه 24 بهمن 1396 19:55
چیزیهست که به شدت در دانشجویانم منو اذیت می کنه، وحشتزدگی، دستپاچگی، از دست دادن آرامش و کنترل ذهنشون در هر موقعیت ساده ای بین بیست وپنج تا سی و پنج سنشونه و توان این را دارند که با شنیدن یک جمله ساده، یک خبر ناخوشایند، یک ناهماهنگی از هم بپاشند در هنگام نگارش پایان نامه و نزدیک جلسات دفاع هم که رسما غیرعادی می...
-
تولدانه
شنبه 14 بهمن 1396 18:42
خب جونم براتون بگه که چند ساعت دیگه من بدنیا می یام. طبق رسم هرساله عکس در اینستاگرام گذاشتم و اینجا نمی گذارم(اینقد دنگ و فنگ داره) تولد، سال نو و سالگردها کلا بهانه ای هستند برای بازخوانی سالی که گذشت ، سال سختی بود، مشکلات فراوان کاری داشتم(کی نداره ؟!) جستجوی کسل کننده و مشکلی برای پیدا کردن خونه داشتم، درگیری...
-
خلاصه اوس گیس طلا در خدمت شماست با اوس گیس طلا سکوت را تجربه کنید
شنبه 7 بهمن 1396 21:33
داستان از این قرار بود که چند روز بعد از خربد خونه ، متوجه شدم من و همسایه وسط دل و روده هم زندگی می کنیم، جطور؟ صبحها من با صدای زنگ ساعت پسرشون بیدار می شدم، ظهرها در جریان گفتگوی تلفنی مادر با دختر عمه اش در کاشان قرار می گرفتم و نگرانی اشان بابت گلابهای این فصل و شبها سریالشون را از تلویزیون دنبال می کردم و حتی...
-
طناز
پنجشنبه 5 بهمن 1396 21:49
وارد مغازه شدم و به مغازه دار خیره شدم، نگام کرد گفت:یادتون رفته چی می خواهید گفتم : نه یادمه رنگ مو بود، اسمش یادم رفته، - جلدش چه رنگی بود - یادم نیست اما اسمش کاف داشت اقاهه هرچی رنگ مو کافدار بود نام برد، اشنا نبود، رفتم و مدتی بعد برگشتم گفتم : یادم اومد البورا بود رنگ قرمز اتشی اش گفت: البورا نداریم اما ای کاش...
-
عذر بدتر از گناه
دوشنبه 2 بهمن 1396 21:36
خب بچه ها حقیقت این است که همش تقصیر اینستاگرامه، اونجا هم می نویسم و هم عکس می ذارم و همچنین کامنتهای جذاب و زیادی دارم به همین خاطر تنبل و بی معرفت شدم و اینجا نمی یام واقعا دلم نمی خواد وبلاگ را بعد از این همه سال رها کنم اما واقعیت را می گم که اینستا بدجور راضیم می کنه من سعی می کنم اینجا هم بیام، شما هم سعی کنید...
-
تا این حال بد بگذرد
چهارشنبه 6 دی 1396 20:14
می دانم حال دنیا بد است حال ایران بد است می دانم دورنمای آینده چندان خوشایند نیست اما همین یک زندگی را داریم، می دانم خیلی خوب می شد در دوران هخامنشیان بودیم با آن امنیت و رفاه اقتصادی، اشکانیان زیبا و با فرهنگ و معتدل، سامانیان ایران دوست، می دانید حتی دوران ایلخانی و تیموری مردم اوضاعشان خیلی بد نبود؟ دوران صفویه...
-
یعنی قشنگ دیونه خونه است ذهنم
دوشنبه 4 دی 1396 11:19
این روزها ذهنم بسیار مغشوش است، نیاز شدیدی به تغییر شرایط موجود دارم، به رفتن از ایران و زندگی در جای جدید و شروع کردن از اول فکر می کنم، به رها کردن درس و مشق و شروع کردن شغلی جدید و پر هیجان در ایران می اندیشم ، رها کردن همه چیز و آغاز زندگی در سفر هم وسوسه دیگری است و دروغ چرا؟ حتی به بازنشستگی و گرفت نوزادی به...
-
ترسناکی ماجرا اینکه برای همه حضار قضیه خبلی طبیعی و عادی بود!
شنبه 25 آذر 1396 22:47
به دیدن آبگیر رفته بودم و قدم زنان در حال بازگشت بودم که تابلو آرایشگاهی بیاد آورد م که سبیلهایم احتیاج به رسیدگی دارند، وارد شدم، تمیز و ساکت بود، نشستم در انتظار و با دیدن دختری که زیر دست آرایشگر بود، تمام آرامشم از بین رفت دخترک به گمانم هنوز چهار سالش نشده بود، شینیون موهایش به اتمام رسیده بود و حالا خانم آرایشگر...
-
پیغام وارده از مامان دوقلوها
پنجشنبه 23 آذر 1396 18:29
پیغام وارده از طرف مامان دو قلوها: خدا خفه ات نکنه خاله گیس طلا،عکست رو دیشب نشون دوقل دادم که ببین پاییز شمالو بعد آقا صبح کله سحر توی تاریک روشنی اومده از خواب بیدارم کرده میگه : مامان ساکمون رو بستی؟ من هم گیج و ویج وسط تشک نشستم میگم: مامان برا چی؟ میگه: سه ماه دیگه عیده، میخواییم بریم شمال!
-
نام عکس:لبخند آ شو ویتس
دوشنبه 13 آذر 1396 19:19
عکسی هست از زنان و مردانی شاد و زیبا که در زیر بارانی ناگهان، شادمانانه می خندند، هروقت که دانشجویانم در تقسیم بندی سیاه و سفید آدمها را خوب و بد از یکدیگر جدا می کنند، وقتی درباره ناتوانیشان در اعمال خشونت به دلیل پاکی ذاتیشان صحبت می کنند، این عکس را نشان می دهم و از آنها می خواهم که این جوانان را قضاوت کنند و می...
-
گزارش یک روز آفتابی
شنبه 11 آذر 1396 20:58
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ریختم و براش بردم، شرمنده شدم از حجم ظرفها، این همه به من لطف داشته این مدت خانم همسایه با کمک بقیه خانمها در حیاط بوته های سیر را پر پر می کرد برای کاشت، مدتی با آنان درباره آب و هوا...
-
حالا سوال اینه که چرا دیوار را انتخاب نمی کردند؟
سهشنبه 7 آذر 1396 08:06
میخواستم برم شمال، تنهایی حسش نبود، تو اینستاگرام فراخوان دادم و از بین تقاضای بامزه یکی را انتخاب کردم، خانم پزشک محترمی بود که خیلی هم ایمن رانندگی می کرد و خاطرات جالبی هم از بیمارستان داشت یکی از اونها از اورژانس بیمارستانی در یکی از سهرستانهای اطراف تهران بود که هفته ای یکبار شیشه اورژانس را عوض می کردند مردم این...
-
چی بهت بگم که دلت آروم بشه؟
سهشنبه 23 آبان 1396 18:14
راننده جوان و ساکت و کم حرفی است که همیشه مرا از روستا به شهر و برعکس می برد، امروز بی هوا شروع کرد حرف زدن -این حالا زلزله بود واقعا خانم دکتر، یا آزمایش بمب اتمی؟ -نه ، زلزله بود واقعا -جشن تولدو دیدید؟ -آره دیدم -اون زنه که .. -آره اونم دیدم -خانم دکتر این مسکن مهرها که خراب شدن، مهندسا، پیموتکارا فکر اون دنیا رو...