-
نمک تو جونت
یکشنبه 5 دی 1395 16:55
یک بسته نمک در غذای که سفارش داده ام بود، معمولا بسته سس و آب لیمو و سماق و اینجور چیزهای همراه غذا را دور می ریزم، با این نظریه که خود شیشه آبلیموش چی آشغالی هست که این بسته توش چی باشه اما نمک پدر بزرگم قبل از غذا کمی نمک در کف دستش می ریخت و در دهانش می پاشید در آلاچیق درون باغ هایمان که بنگاه(بنه گاه) بهش می...
-
خانه های آینه گون
یکشنبه 5 دی 1395 08:14
دیروز سر زده به خانه دوستی رفتم و بسیار غمگین بیرون آمدم و دلیل آن خانه اش بود، خانه بهم ریخته و کثیف بود، لباسها روی میز انباشته و ظرف نیم خورده غذا پراکنده و روی زمین جای برای راه رفتن نبود. آنچه که اذیتم کرد این صحنه ها نبود که من خودم خدای شلختگی هستم مسئله این است که عواطف مختلفی این بی نظمی را ایجاد می کنند که...
-
شگفت انگیز است
چهارشنبه 1 دی 1395 19:43
در هنگام تدریس سر کلاس ، لحظه ای است که در پایان یک مبحث دشوار متوجه می شوی که تو و دانشجویانت به جهان متن یکدیگر نزدیک شده اید، نشانه های ریزی دارد: به صندلی تکیه می دهد، سرش را تکان مختصری می دهد، نفس فراموش شده ای را فرو می دهد، لبخند کوتاهی می زند، آهان بی صدای می گوید و سرانجام نگاه از دهانم بر می دارد و در...
-
شگفت انگیز است
چهارشنبه 1 دی 1395 19:40
در هنگام تدریس سر کلاس ، لحظه ای است که در پایان یک مبحث دشوار متوجه می شوی که تو و دانشجویانت به جهان متن یکدیگر نزدیک شده اید، نشانه های ریزی دارد: به صندلی تکیه می دهد، سرش را تکان مختصری می دهد، نفس فراموش شده ای را فرو می دهد، لبخند کوتاهی می زند، آهان بی صدای می گوید و سرانجام نگاه از دهانم بر می دارد و در...
-
پس حالشو ببریم از اینکه همین یک ذره که هستیم
دوشنبه 29 آذر 1395 23:29
امروز انیمیشنی در تلگرام بدستم رسید درباب کوچکی زمین، با مقیاسهای تصویری و عددی نشان می داد که زمین یک سیاره در منظومه شمسی است در کهکشان راه شیری که میلیاردها منظومه شمسی در آن است! و در کره عالمی حضور داریم که میلیاردها کهکشان در ان معلق هستند! و ما هیچ اطلاعی از بیرون این کره عالم نداریم و احتمالا از این کره عالم...
-
غمنامه
شنبه 20 آذر 1395 15:44
توصیه ام اینه که برای اینکه حالتون خوب باشه، یا تهران زندگی نکنید یا حداقل از خونه بیرون نیایید امروز من از صبح زدم بیرون و با تصاویری که تا الان دیدم به این نتیجه ای رسیدم که بالا نوشتم زن لیف فروشی که با پسر سندروم داونش غذا می داد پیرمردی که لنگان که در هجوم جمعیت به مترو نرسید نوجوانی که کیسه بسیار بزرگ نان...
-
سن که رسید به پنجاه، فشار می یاد به چند جا
چهارشنبه 17 آذر 1395 21:09
خیلی زود با پدیده ای به نام نوزاد و بچه داری آشنا شدم، ده سالم بود که صبح به صبح ماشین می اومد و چهار نوزاد متعلق به خاله و دایی را خالی می کرد خونه ما و من و خواهرام ازشون نگهداری می کردیم، به همین دلیل من همه چیز را درباره کودک می دانم، قنداق کردن، شیر دادن، عوض کردن، شستن، ماساژ و ... بچه ها هم در آغوش من آرام می...
-
موقعیت غریبی است عضوی از روستا بودن
سهشنبه 16 آذر 1395 08:07
سر کوچه ایستاده ام، خانم همسایه در حال رساندن کودکش است، پنجره پایین می دهد و دعوت می کند اقا رحمت از نانوایی بازگشته، از آن طرف کوچه نان تعارف می کند آقای تقی پور با وانت رد شده و دست بلند می کند و بلند احوالپرسی آفای قربان نژاد هم که سرویس مدرسه است و چند تا کله از پشت پنجره هایش دیده می شود به دنبالم می آید همه...
-
١٤٠
دوشنبه 15 آذر 1395 19:55
در جریان هستید که چقدر دیر با هرچیز جدیدی کنار می آیم، حالا حساب کنید چقدر طول کشید که تا اومدم سراغ توئیتر فعلا برام جالبه این محدودیت شدید کلمات ببینم خوش می گذرد یا نه
-
امروز خود را چگونه گذراندید
یکشنبه 14 آذر 1395 18:33
صبح از خواب بیدار شده و به حیاط رفته چراغهای دم در را خاموش نمودم، خب همه می گن تایمریش کن اما همینکه خوابالو می رم تو حیاط و بوی شمال بهم می خوره سرحال می یام رفتم اشپزخانه و خیلی جدی و بالاخره ظرفهای مهمانی جمعه و شنبه را شستم، من این کار را دوست ندارم و اینجا هم ماشین ظرفشویی ندارم، بنابراین می گذارم تا جمع شوند و...
-
به چشم برادری
شنبه 6 آذر 1395 20:43
در ادامه ورود و خروج عنکبوت به گوشم، امروز رفتم متخصص گوش و حلق و بینی و نسخه ای نوشت و گفت که حتما دیگری باید قطره در گوشم بریزد! منم سرم را کج کردم و با معصومانه ترین شکل ممکن گفتم: من کسی را ندارم ، مدیونید اگه فکر کنید به دلیل جذابیت دکتر من این حرف را زدم ، فقط اگر آقای مستر اولد فشن. Alireza Amakchi این متن را...
-
بی مسئولیتی ام به فقری که در جهانم است
شنبه 6 آذر 1395 10:26
سرمای استخوان سوز با کیسه پر از خرید خوردنی های خوشمزه سوسولی و شالگردن سه دور دور سرم پیچیده و دستکش و پالتو می دویدم که زودتر با خانه گرم و صندلی نرم برسم و در حال فیلم دیدن خوشمزه ها را بخورم در کنار سطل اشغال سر کوچه، پسرجوانی با دستان و سری برهنه ، اشغالها را زیر و رو می کردم، شرمساری مثل پیانو پلنگ صورتی بر سرم...
-
گزارش یک روز عجیب
چهارشنبه 3 آذر 1395 20:27
صبح برای اولین بار برف در شمال را دیدم در راه دانشکده فهمیدم کلاسها تعطیلند رفتم چند کار اداری را انجام دادم از شب قبل می دانستم عنکبوتی در گوش دارم ، با روغن زیتون کشته بودمش حالا در زیر برف به دنبال دکتر و درمانگاهی که جسد را خارج کند سرانجام اورژانس بیمارستان با خونین کردن گوشم و درد شدید ، عنکبوت بخت برگشته و له...
-
میترا، سروش، آناهیتا، بهمن، بهرام ...
دوشنبه 1 آذر 1395 19:02
غمگینم دلم تنگ شده، دلم برای کسایی که دوستشون دارم و ازشون دورم، تنگ شده و فکر می کنم زندگی خیلی کوتاه و فرصت دوست داشتن کمه و این فاصله ها، همین فرصتهای اندک را از ما می گیره تو اینستاگرام عکساشونو می بینم، تو تلگرام ، فیس بوک و زندگی ها مون جدا از هم ادامه داره و هیچ شکلی از ارتباط نمی تونه جای دیدار را بگیره و می...
-
گروتسگ
شنبه 29 آبان 1395 07:15
دختر بچه از وقتی بدنیا اومده دو تجربه مهم داشته یک: افراد زیادی در فامیل مدام فوت کردند دو: سرش شپش گذاشته نتیجه اینکه هنگام بازی با عروسکهاش اول مراسم ختم برگزار می کنه و دورهمی عزاداری می کنن و چای می خورن و بعد موهای عزاداران می گرده ببینه شپش دارن یا نه!
-
چرا که اینان هیچکس جز خودشان را دوست ندارند
چهارشنبه 26 آبان 1395 08:03
یک بیماری خودشیفتگی دانشجویانم را اسیر کرده است دنیا حول محور خودشان می چرخد، دور محور این "ش" مالکیت و هرچیزی مرتبط با این "ش" قابل ارزش و مهم و بهترین است و بقیه بی اهمیت خودش : من کلا... خانواده اش: مامانم، بابام و ... لوازمی که استفاده می کند : ریمل من، ماشین من... ماه تولدش: ما فلان ماهی ها......
-
دلیل غیبت هایم اینکه در سفرهای مدام پاییزی هستم
یکشنبه 23 آبان 1395 08:41
عکسها را در اینستاگرام می گذارم Gisoshirazi
-
دنیای داعش و ترامپ و کلینتون، دنیای کره شمالی، تمامی دنیای جهان سوم
چهارشنبه 19 آبان 1395 08:39
در این روزها مدام درباره زیبایی از دیدگاه سقراط، افلاطون و ارسطو حرف می زنم، بیشتر کلاسهای این ترمم به اینها مربوط است و مدام در حین درس دادن به فکر فرو می روم بیش از دو هزار سال پیش این آدمها آمد ه اند جملاتی می گویند که هنوز که هنوز هست ضرورتشان احساس می شود خود را بشناس زیبایی سودمندی است خیر و نیکی در زیبایی به هم...
-
خوبه حالا جرم گیری بود، احتمالا اگه یه روز بخوام دندون بکشم باید یک ماه برم هاوایی
شنبه 15 آبان 1395 23:52
امروز صبح رفتم دندان پزشکی بعله کار ترسناکی است اینقدر ترسناک بود که تا آخر شب داشتم به خودم کادو می دادم بابت این همه شجاعت و دلاوری که نشون دادم برای خودم شنیسل سفارش دادم رفتم ماساژ با گوی! ( والا منم اولین بار بود شنیده بودم یه صد مدل کرم مالیدن رو صورتم بعد هم با یک گوله داغ و یه گوله سرد پک و پوز را ماساژ دادن و...
-
واقعا چه نیازی است به نام وقتی دوستش داریم؟
سهشنبه 11 آبان 1395 06:48
-مدرسه خوبه؟ -اره اما خیلی مشق می دن -دوست هم پیدا کردی؟ -اره دو تا -اسمشون چیه؟ -نمی دونم اما خیلی دوستیم -خب اسمشو ازش بپرس، آدم باید اسم دوستش را بدونه -چرا؟
-
اون دو تا هم پشت مبل با گوشی تلفن پنهان شدن
شنبه 8 آبان 1395 20:57
دوقلوها رفتند کلاس اول و هر روز یه ماجرا دارن یکیش اینکه با این یک نموره سواد ی که پیدا کردن می تونن دیگه از داخل گوشی اسامی افراد را بخوانند و شماره بگیرند حالا زنگ زدن به خاله بزرگه و بهش گفتن که خاله عزیزی(مادرک) خورده زمین خوابیده اونم هراسون زنگ زده به خاله کوچیکه( مامان دوقلوها) که راستشو بگو عزیزی خورده زمین!...
-
روز جمعه خود را چگونه گذراندید
جمعه 7 آبان 1395 18:04
هفته خسته کننده ای بود، درسهای این ترم همه به شدت انرژی بر هستند و عصر که به خانه بر می گردم، چیزی می خورم و بیهوش می شوم، بنابراین مشتاق رسیدن جمعه بودم در جریان هستید که نمی توانم از لذت دیر بیدار شدن بهره ببرم، اما همینکه قرار نبود بیرون بروم، خوب بود. با صدای پرندگان در باغ بیدار شدم، کمی در رختخواب وب گردی کردم و...
-
تبصره: من شرمنده ام، این خبر محکومیت خاوری در کانادا را خوندم یادم افتاد
پنجشنبه 6 آبان 1395 17:38
مادربزرگم همیشه یه ضرب المثل ورد زبونش بود که : پول حروم یا خرج شراب شور می شه یا ج..ده. کور ، ، ،
-
رها کنید این من را،،،
سهشنبه 4 آبان 1395 22:36
حقیقتش این است که دوستانی که از خودشان "زیاد" عکس می گذارند را در فیس بوک و اینستاگرام، آنفالو ( فارسی اش چی می شه) می کنم آدمهای را ترجیح می دهم که از خودشان گذر کرده اند و حالا تصاویر دنیای اطرافشان را نشانم می دهند: پشت پنجره ش، خیابانش، کلاسش، اتاقش ، دانشگاهش، همسایه هایش نه خودش و خودش و خودش
-
محتویات خنده های ما
دوشنبه 3 آبان 1395 07:28
دیروز من: رها عکس این کفشه را تو تلگرام برات فرستادم نگاه کن ببین خوشت می یاد، فقط می ترسم اندازه ات نباشه رها :وای چه خوشگله، بخر ،اندازه ام هم نبود ، می اندازم گردنم امروز رها: بند خریدی؟ من :چرا؟کفشه بندی نیست که! رها :برا اینکه بندازم گردنم
-
اینقدر حس و حالش خوب بود که خستگی روز از تنم رفت
یکشنبه 2 آبان 1395 11:37
در پایان جلسه اول کلاس دانشجویانی جدید که پر از سوال درباره موضوع درس بودند و بمبارانم کرده بودند و از بس جواب داده بودم به نفس نفس افتاده بودم، سرانجام پرسیدم: خب اینم گفتم، حالا دیگه چه کاری باقی مونده؟ دختر بامزه ای در ردیف آخر با لحنی شیرین و شیفته گفت: فقط مونده که به قربان شما برویم جمیعا
-
ایرانیان غریب
سهشنبه 27 مهر 1395 19:16
جریان چیه؟ طرف چند سال پیش پول منو و خورده حالا در فیس بوک و اینستا درخواست دوستی و فالو می ده!!! جا داره که به قول شما جوونا بگم وات د فاز؟!!!
-
من تمومش کردم
دوشنبه 26 مهر 1395 23:57
امروز عکسی دیدم از گلشیفته که به پوستر تاترش، آناکارنینا، با لیوانی (قهوه احتمالا) در دست تکیه داده بود، تا اینجایش عادی و تکراری است: هنرپیشه ای با پوستر تاترش عکس گرفته است آن بخش لبخندش مورد نظر من است، بله می دانم معمولا بازیگرها لبخند می زنند، نوع لبخندش را می گویم. گلشیفته طوری لبخند زده که انگار حرف زده،...
-
هنجن
شنبه 24 مهر 1395 06:39
خب بچه ها به دیدار پاییز رفته بودم و جای همگی خالی عکسها را در اینستا گرام می گذارم Gisoshirazi
-
اداب سفر ۲
جمعه 16 مهر 1395 20:45
-وقتی گروهی با هم حرکت می کنید، آرام صحبت کنبد و پیاده رو را بند نیاورید. رها شدن از کنترل های محل زندگی جذاب است اما رهایی از قوانین شهری ممکن نیست، متمدن باقی بمانید - اخه تو ایران که هر جنسی، مدل و مارکی از اشربه الکی پیدا می شود ،چه اصراری است به خرخوری در سفر؟ بعد مناظر خودش هوش از سر می برد ،مواد کمکی لازم نیست...