-
آداب سفر طبق قولی که داده بودم
پنجشنبه 15 مهر 1395 14:50
-سوسول نباشید، امکان به همراه بردن تمامی عادتهای شما نیست، اگر قرار است تمامی امکانات زندگی روزانه اتان در سفر باشد، خب بشینید همون تو خونه -به برنامه ریزی وفادار نباشید، روز روزونش تو شهر خود آدم نمی شه طبق پیش بینی ها جلو رفت انتظار دارید تو سفر بشه؟ -عجله نکنید، این همه شهر و کشور هست که هنوز ندیدید، این جای هم که...
-
جالب اینکه تمام چهار گروه در پایان سوالاتشان هم آخر گفتند که نه جایی سراغ ندارند!
یکشنبه 11 مهر 1395 08:42
از آنجا که به دنبال خانه برای اجاره می گردم به عادت سالهای قدیم علاوه بر املاک و روزنامه و سایتها به دوستانم هم اطلاع می دهم که اگر به مورد خوبی در این مدت برخورد کردند به من خبر بدهند از اخرین باری که به دنبال خانه گشتم هفت شاید هشت سالی می گذرد و گویا در این سالها دوستانم اندکی تغییر کرده اند عکس العملشان بعد از...
-
دختری هم وطن و هم سن آنان می شناسم که به تنهایی دنیا را رکاب می زند
جمعه 9 مهر 1395 07:17
دیشب در زمین پینت بال با چند دختر زیبا و خوش قدو بالای به قول شما دهه هفتادی روبرو شدم که رفتارشان مدام حیرتزده ام می کرد. واژه ای که می توانم با آن توصیفشان کنم: "ناتوانی "است همه کسانی که در زمین بودند ، تجربه اولشان بود اما اینها یک جور اصرار به نابلدی داشتند، رفتارهای به شرح زیر علت حیرت من است: عدم...
-
خیلی معلوم بود استرس خونه دارم نه؟!!!
پنجشنبه 8 مهر 1395 15:11
رها: برنامه امروزت چیه؟ من: وای رها صابخونه ام خیلی اضافه کرده، امروز عصر می خوام بکوب دنبال خونه بگردم، چطور مگه؟ رها: گفتم بریم پینت بال... من: می یام!!!
-
غیورر رر
چهارشنبه 7 مهر 1395 09:38
از مزایای داشتن یک دوست لُر این است که با ایستادن روی قابلمه چدنی کج شده، درستش می کند!
-
یک روز بارانی را چگونه گذراندید
یکشنبه 4 مهر 1395 19:02
نیمه های شب با صدای باران بیدار شدم، صدایش کمی عجیب و غریب بود، مدتی گرش دادم بعد متوجه شدم بطری خالی نوشابه را باد برده زیر ناودان و این صدای عجیب را تولید کرده، پتو روی سرم انداختم و رفتم بطری موزیکال را برداشتم که دیدم همسایه مهربان یک کیسه پرتقال روی لبه دیوار گذاشته، ترسیدم که باد و طوفان بیندازتش، همچنان در زیر...
-
گربه دزده بود ....
یکشنبه 4 مهر 1395 13:03
رییس دانشکده در حالی که قرآن تو دستش بود، خدمتکار فضول و معروف را صدا زد تو اتاقش، زن تا قران را دید شروع کرد به داد و فریاد و گریه و زاری که: به خدا من کاری نکردم، من قسم نمی خورم، من دست رو قرآن نمی ذارم ، به خدا من چیزی به کسی نگفتم... حالا ساکت هم نمی شه که رییس بگه : بابا من سیدم ! بیا عیدی تو بدم !!!
-
به قدمت حکایات سعدی
شنبه 3 مهر 1395 14:32
در جاده های روستایی ناگهان با قصری نیمه ساز روبرو شدم از زن و شوهری محلی ماجرای خانه را پرسیدم. زن گفت که صاحبش مردی از اهالی همان روستا است که نظامی بوده اما مدتی است که چند هکتار را هفتصد میلیون خریده و حالا در آن خانه ای با استخر دو طبقه می سازد همان سوالی را پرسیدم که همه مردم روستا از او پرسیده بودند که : با حقوق...
-
یه دوست خوب
جمعه 2 مهر 1395 20:08
دیروز رها: می خوام خودمو بندازم جلو تریلی! -چرا؟ -بخاطر عصر جمعه و اینا -ولی امروز پنج شنبه است! -جدا؟ خوب کنسله فعلا امروز من: رها محض یاداوری امروز جمعه است
-
جمعه 2 مهر 1395 10:11
در گروه تلگرامی دوستان، آقا یه پست می ذاره اون وقت همسرشون با حیرت می نویسه : تو چطور داری مطلب می ذاری، ؟ تو که داخل دستشویی هستی و منم پشت در منتظر؟!!!
-
نا مادر
پنجشنبه 1 مهر 1395 12:00
زن شمالی، سفید و چشم روشن است، شیرین و شوخ حرف می زند، پرسیدم : خب حالا نامادری مهربانی داشتی؟ - هرچی برای دخترش می خرید برای منم می خرید - پس مهربون بود؟ - اری اما هرچی برای من می خرید اندازه دخترش بود -؟؟؟!!!
-
اونا هم با رذالت لبخند می زدند
چهارشنبه 31 شهریور 1395 10:30
جلوی میز رییس نشستم به مدت ربع ساعت داره تلفتی درباره سفر تبریزش صحبت می کنه، مدارک منم دستشه و با کارت ملی ام بازی می کنه، که یهو دیدم مدارک را از زیر دستش بیرون کشیدم و وسط بانک ایستادم و با بلندترین صدای ممکن دارم از بقیه کارمندان می پرسم که : آیا اونا هم اجازه دارن در ساعات اداری تلفن شخصی داشته باشند؟ آیا می شود...
-
گوسفندان روشن بین
سهشنبه 30 شهریور 1395 11:54
دیروز در مسیر پیاده روی در حاشیه روستا به گله کوچکی از گوسفند رسیدم که با دیدن من دست از چرا برداشتند ، سرهایشان را بلند کردند و خیلی جدی به من خیره شدند، منهم نگاهشان را پاسخ دادم و عبور کردم، آنها همچنان با نگاهشان مرا تعقیب کردند و من همچنان دور می شدم که ناگهان کل گله به دنبال من راه افتادند! من متعجب و خندان...
-
و رها از شرم ایرانی بودن همکارانش آب شده بوده
دوشنبه 29 شهریور 1395 16:56
رها رفته سر کار جدید، کاری که در ایران معمولا مردها انجام می دهند و تمامی همکارانش هم مرد هستند، از روز اول رفتار همه بسیار برخورنده بوده و رها را تحقیر و تمسخر می کردند، سوالات ابتدایی از او می پرسیدند و متلکهای در باب جای زن در این کار نیست، رها هم طبعا همه را دایورت کرده بوده به تخمدان چپ اما در میان این جماعت...
-
جایی که میکل آنژ و برنینی ساخته باشن، خدایی مردن داره
شنبه 27 شهریور 1395 19:07
دوستم تنگی نفس داره، رفته واتیکان و تو راهروی باریک و معروف گنبد سن پیترو تو اون شلوغی دچار حمله آسم شده واون وقت کلی با خودش حرف زده و تمرکز کرده تا تونسته تحمل کنه و خودشو به زیر گنبد برسونه، حالا داشت تعریف می کرد که به خودم گفتم: اصلا نگران نباش مردی هم مردی، تو واتیکان و سن پیترو بمیری بهتر از اینکه که تو چهار...
-
ترکه انارش
سهشنبه 23 شهریور 1395 00:17
دوقلوها را برده بودم پارک و خودم روی نیمکتی نشسته بودم، زنی چادری و میانسال آمد کنارم نشست و شکلات فاتحه ای داد و حرف زد، زیاد، منهم با کنجکاوی به اطلاعاتی که از تمامی افراد موجود در پارک می داد گوش می کردم. ناگهان بین انبوه وراجی هایش گفت: پسرم شهریور پارسال همین موقع از خونه رفت بیرون، دیگه برنگشت، تصادف کرد، پسر...
-
من بودم گفتم خیلی دقیق و خوب سوالات را جواب می دن؟
یکشنبه 21 شهریور 1395 21:22
دوقل: حیوونه من: بله دوقل: پرواز می کنه من: بله دوقل: رنگیه من: بله دوقل: خرس پاندایی که پرواز می کنه
-
هوم سوییت هوم!
یکشنبه 21 شهریور 1395 10:25
در شیراز هستم و اذیت می شوم، من بیشتر اوقات در شیراز اذیت می شوم و به همین علت زیاد شیراز نمی آیم و دلیل اصلی آن خانه است. خانه ما در شیراز بسیار زیباست، پر از درخت و پر از رنگ و پر از نور، بزرگ و دلباز است اما موجوداتی شریر در روح اشیا این خانه فرو رفته اند که قصدشان فقط آزار من است! به عنوان مثال سه دست مبل و انواع...
-
دلهای پاک
شنبه 20 شهریور 1395 19:22
با دوقلوها بیست سوالی بازی می کنم، بخوبی حدس می زنند و خیلی خوب هم سوال می کنند ، می میرم وقتی با اون حرکات لب می پرسن: از وسایط نقلین فقط یک مشکل کوچولو دارند، به من که رقیبشان هستم کمک می کنند و تقلب می رسانند
-
ولی عزیز دلم، مضمون اشعارش این بوده که همه دوست دارن، من تنهام
شنبه 13 شهریور 1395 09:46
یکی از دوقل ها رفته پشت گوشی آیفون داره بلند بلند شعر های من درآوردی می خونه مامان بهش می گه داری چی کار می کنی؟ می گه دارم می خونم تا مردم تو کوچه خوشحال بشن
-
از دیشب تا حالا دارم خودم را اسکن می کنم ببینم چه جور شنونده ای هستم
جمعه 12 شهریور 1395 10:50
مدتی بود به دلیلی که برای خودم هم مشخص نبود از دوستی دوری می کردم، دیشب وسط یک مهمانی بزن و برقص در تاریکی و روشنی دیدمش و کلی ابراز شادی کردیم از دیدن هم و با صدای بلند شروع کردیم به سوال و جواب و در همان گفتگوهای اولیه ناگهان یک چراغ پروژکتور چشم کور کن بر روی دلایلم برای کناره گیری افتاد که خدمتتون عرض می کنم: این...
-
خب من چی کار کنم رنگ خوشگله اون زیر بود، دیدینش که
چهارشنبه 10 شهریور 1395 14:35
ولی خدایی باید دستمزد یک روز کارگر را به من می داد، اون همه طاقه پارچه را ریختم رو سر پیرمرده درست، ولی خیلی بهتر از قبل چیدمشون رو هم! از کول و کمر افتادم یه ملافه خریدما
-
و خنده دار مهمانانی که تشکر کردن از خواهرا که خدا خیرتون بده ،چه گریه خوبی کردیم!
سهشنبه 9 شهریور 1395 09:59
موقرمز رفته عروسی پسر عمو در روستای پدری اش حگروه موسیقی در مجلس تانگو گذاشتن ، اون وقت به جای عروس و دوماد، خواهرهای موقرمز به یاد پدر متوفی رفتن با عمو تانگو رقصیدن و اشک ریختند حالا موقرمز فریاد زنان می گفت: آخه می خوام بدونم، بابامون به عمرش اصلا رقصیده بود؟یا شما تو عروسیتون با بابا تانگو رقصیدید ؟ عمومون با عصا...
-
ایرانیان غریب
دوشنبه 8 شهریور 1395 17:26
امروز رفته بودم به مطب دکتر پوستی به دکتر خالویی، از وقت دو ساعتی زودتر رسیدم، خانم منشی اجازه ماندن در اتاق انتظار را به من ندادند و گفتند سر همان ساعت خودم بیایم و من برگشتم به خیابان داغ تبصره: اتاق انتظار کاملا خالی بود! عینا روح خانم منشی
-
شانس آوردم هیچکس جز شما، متوجه سوتی نشد
جمعه 5 شهریور 1395 14:41
خب وقتی دو ساعت هشت طبقه ساختمون ثبت احوال را بگردی دنبال خانم ضمیری و پیداش نکنی باید دو تا احتمال هم در نظر بگیری : یکی تو اسمارت گیس طلا هستی اولا و دوما اونجا ساختمون ثبت اسناده، نه ثبت احوال!
-
متخصصان نازایی در ثبت
پنجشنبه 4 شهریور 1395 17:00
در سالن شلوغ ثبت احوال، برادری پیگیری اصلاح شناسنامه خواهر متوفی را می کرد برای انحصار ورثه، متصدی دفتر می گفت: خب ایشون یه بچه دارن تو شناسنامه! برادره داد می زد: بابا این چون بچه دار نمی شد شوهرش طلاقش داد، بعد از کلی دوا و درمون، شما چه طوری به این راحتی بچه دارش کردید؟
-
یک وبلاگ نویس خوب، یک وبلاگ نویس مرده است
پنجشنبه 4 شهریور 1395 07:16
برای کار محضری رفته بودم که وقتی متصدی اسم مرا در کامپیوتر می زد پیغام می آمد به ثبت احوال مراجعه کنید مراجعه کردیم، گفتند به شیراز مراجعه کنید مراجعه کردیم گفتند به همون تهران مراجعه کنید مراجعه کردیم، گفتند :گلاب به روتون روم به دیوار شما از سال ٩١ فوت کردید و گرم بودید حالیتون نیست!
-
کرامت انسان از کرامت ایران بالاتر نبود
چهارشنبه 3 شهریور 1395 08:57
سالها پیش دختران افغانی اجازه آموزش در فرهنگسرا را نداشتند ، تا زمانی که قانونی نانوشته وضع شد: ثبت نام انجام می گیرد، شهریه دریافت می گردد ، آموزش داده می شود اما گواهینامه پایان دوره صادر نمی گردد! اینطوری مدیرها هم وجدان خود را راضی کردند و هم پول ثبت نام از جیبشان نرفت حالا این وسط من چهار سال تمام ، هرچه که از...
-
چه شد که رفقای سابق اینطور پلید شدند؟
سهشنبه 2 شهریور 1395 13:19
مدتها بود به فرهنگسرا سر نزده بودم، رفتم و دیدم که مدیر جدید تعداد زیادی از کارکنان را تعدیل نیرو کرده است. یکی از خدمتکاران به شدت گریه می کرد و دل من برایش کباب شد اما هر کاری می کردم نمی توانستم تصویر شادمانی اش را در چند سال پیش بیاد نیاورم زمانی که همکارش اخراج شده بود. و دردناکتر اینکه، همکاری که امروز خبر...
-
در ستایش صبوری
یکشنبه 31 مرداد 1395 18:29
پنجره ها را باز کردم، اسپیلیت را خاموش کردم( معادل فارسی اسپلیت چیست؟) هوای بیرون ولرم است، گرم اما قابل تحمل، با خودم گفتم قابل تحمل، تکرار کردم ، قابل تحمل، تحمل همین قسمتش عجیب است: تحمل زمانی که اینا نبودند، تمام تابستانهای که بدون خنک کننده گذشت ، غیر قابل تحمل بود؟ گمان نکنم ما جزیی از طبیعت بودیم، هماهنگ با آن،...