گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

از دیشب تا حالا دارم خودم را اسکن می کنم ببینم چه جور شنونده ای هستم

مدتی بود به دلیلی که برای خودم هم مشخص نبود از دوستی دوری می کردم، دیشب وسط یک مهمانی بزن و برقص در تاریکی و روشنی دیدمش و  کلی ابراز شادی کردیم از دیدن  هم و  با صدای بلند شروع کردیم به سوال و جواب و در همان گفتگوهای اولیه ناگهان یک چراغ پروژکتور چشم کور کن بر روی دلایلم برای کناره گیری افتاد که خدمتتون عرض می کنم:

این دوست عزیز  در همه دیالوگها نظر خودش، خاطره خودش  و منافع خودش را منظور می کند و یا  به عنوان مثال:

- رفتم آرایشگاه....- منم موهامو مش کردم ولی خیلی گرون گرفت...

- خواهرم جواهر سازی می کنه... -داداش منم کارش خیلی خوبه...

- رفتم یه جای ماساژ... -برا منم زنگ بزن وقت بگیر...

- ترم داره شروع می شه...- به دانشجوهات بگو برام تبلیغ کنن...

- مهلت اجاره سال خونه ام شده...- برا منم می پرسی خونه رو...

- یه سایت رزرو هتل و هاستل هست... -یه روز می یام خونتون برا منم رزرو کن...

در واقع شنونده خوبی اصلا نیست  و اجازه لذت بردن از گفتگو را به آدم که نمی دهد هیچ، هر اطلاعاتی که بدهی فورا درخواستی روی آن می گذارد و به تو بر می گرداند

حضور خودش ، ارزوهایش، اندیشه هایش و نیازهایش مقدم بر  رد و بدل کردن عواطف و احساسان و اندیشه ها و حتی اخبار شخصی است. 

طبعا ویژگی های مثبتی هم دارد اما  گفتگو با اون اینقدر ذهنم را خراش می داده که ناخودآگاه بی خیال بخشهای خوبش شده بودم



خب من چی کار کنم رنگ خوشگله اون زیر بود، دیدینش که

ولی خدایی باید دستمزد یک روز کارگر را به من می داد، اون همه طاقه پارچه را ریختم رو سر پیرمرده درست، ولی خیلی بهتر از قبل چیدمشون رو هم!

از کول و کمر افتادم یه ملافه خریدما 

و خنده دار مهمانانی که تشکر کردن از خواهرا که خدا خیرتون بده ،چه گریه خوبی کردیم!

موقرمز رفته عروسی پسر عمو در روستای پدری اش

حگروه موسیقی در مجلس تانگو گذاشتن ،

 اون وقت به جای عروس و دوماد، خواهرهای موقرمز به یاد پدر متوفی رفتن با عمو  تانگو رقصیدن و اشک ریختند

حالا موقرمز فریاد زنان می گفت: آخه می خوام بدونم، بابامون   به عمرش اصلا رقصیده بود؟یا شما   تو عروسیتون  با بابا تانگو رقصیدید ؟ عمومون  با عصا راه می ره با شما تانگو برقصه؟ حالا  می رقصی چرا گریه می کنید وسط عروسی؟ 

ایرانیان غریب

امروز رفته بودم به مطب دکتر پوستی به دکتر خالویی، از وقت دو ساعتی زودتر رسیدم، خانم منشی اجازه  ماندن در اتاق انتظار را  به من ندادند و گفتند سر همان ساعت خودم بیایم و من برگشتم به خیابان داغ

تبصره: 

اتاق انتظار کاملا خالی بود!

عینا روح  خانم منشی 


شانس آوردم هیچکس جز شما، متوجه سوتی نشد

خب وقتی دو ساعت هشت طبقه ساختمون ثبت احوال را بگردی دنبال خانم ضمیری و پیداش نکنی
باید دو تا احتمال هم در نظر بگیری : 
یکی  تو اسمارت گیس طلا هستی اولا
و دوما اونجا ساختمون ثبت اسناده، نه ثبت  احوال!