روزهای خاکستری را همه دارند، آنچه که این روزها را سردتر می کند، نا امیدی از طلوع دوباره آفتاب است
باید در تمام ان روزها به یاد بیاورم، ایمان داشته باشم، تکرار کنم ، صبوری کنم که همیشه طلوع کرده، باز هم خواهد آمد
پدر دوستم سالهاست که فوت کرده و مادر بچه ها را بزرگ کرده است، زنی قوی و مستقل و جدی
حالا دخترها از حضور مردی در زندگی مادرش خبر می دهند و سوتی های او را که گوشی را روی ویبره می گذارد و با خود به اتاق دیگر می برد اما خبر ندارد که آن لرزه های گوشی قدیمی تمام خانه را می لرزاند و صدای دکمه ها از زیر پتو هم شنیده می شود
و من لذت می برم از بچه های که میل مادر به خروج از تنهایی درک می کنند و هیچ به رویش نمی آورند
اندر مزایای زندگی در روستا اینکه، در می زنند و شما با ماهی پلو داغ و خوش طعم روبرو می شود
-وای که چقدر چشماش قشنگه، اوه نه، تو یه مطلبی خوندم نباید از زیبایی دختربچه ها گفت
- خب باز بهتر از صحبت از اخلاقشه