گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

لذت کتاب خوانی در یک روز بارانی

بین این کتابهای ارسالی دوستان ، کتابی بود با نام محلول هفت درصدی  درباره  ماجراهای شرلوک هلمز. کتاب از چند جهت برایم جالب بود: یکی اینکه  فیلم یا سریالی از این ماجرا ندیده بودم،

  دوم اینکه نویسنده اش خالق شرلوک هلمز نبود ، 

سوم موریارتی آن خیلی متفاوت بود با   آنچه  می شناختیم

 و آخر از همه و جذابتر از همه اینکه  پای زیگموند فروید هم به داستان باز شده بود و رابطه این دو  موجود هوشمند با یکدیگر و گفتگوهایشان خیلی خوب در آمده بود

حالا دارم کتابی از اگاتا کریستی می خونم که این هم برایم داستانش آشنا نیست

تصویر تلخ یک نقاش

در سریال پوارو با آن بازی حیرت انگیز، جایی به هستینگر گفت:  فرق تو با من این است که تو نگران دختران جوان و زیبایی هستی که به کمک احتیاج دارند و من 

در فکر پیرزن های هستم که هیچکس به آنها کمک نمی کند

به نظرم تفاوت  پوارو و شرلوک هم در همین وجود احساسات در اولی و فقدان جذاب آن( و یا پنهان بودن آن) در دومی است 

می خواهم غر بزنم

هنوز هوا روشن نشده بود که از خوابی بد بیدار شدم، در همان زیرکرسی  با تبلت داستان عشق یک پیرمرد و پیرزن در اسایشگاه را خواندم و در پایان رمانتیکش کلی گریه کردم، دوباره خوابیدم و ساعت ده با سردرد شدید بیدار شدم،

 مادرک هنوز خواب بود و بابایی خودش صبحانه اش را خورده بود و رفته بود تا دوباره در باغچه کار کند

هوا ابری و دلگیر بود، تاکسی خبر کردم و رفتم بازار روستا برای کمد که میله اش شکسته بود میله آهنی خریدم و برس نقاشی برای دیوارهایی که لوله بخاری رنگش را خراب کرده بود.

دو سه تا مصالح فروشی رفتم به دنبال آجر قرمز برای چیدن دورباغچه اما تخمش را ملخ خورده بود و من از این دورباغچه ای های آماده بدم می آید.  برای یخچال خرید کردم و برگشتم خانه

 ظهر جوجه و غوره و بادمجون درست کردم، تعجبم از شیرازی ها و اسم غذایی به این طولانی!

همچنان سر و گردنم درد می کنه، من سرانجام نتوانستم بالشی پیدا کنم که اندازه عرض شانه ام باشد

مادرک بیدار شده و برایش عسل و آب نارنج درست کردم ، از دیروز هیچی نخورده، امیدوارم ناهار را بخورد

خودم را سرزنش می کنم که اگر با بهار رفته بودم استانبول ،مادرک شمال نمی آمد و دستش نمی شکست، یا اون روز اگر خواب نرفته بودم نمی گذاشتم مادرک برای سرگرم کردن دوقلوها بیرون برود و زمین بخورد

امیدوارم هرچه زودتر آفتاب شود

با آفتاب منهم به شادمانی بر می گردم 

و دیوار خودش را به خواب زد...

مادرک بهتر است و این دست شکستگی تنها حسنی که داشت اینکه   جن از تنش رفت بیرون

خلاصه سالی که نکوست از بهارش پیداست.

اعصاب ندارم

مادرک  از وقتی آمده جن رفته زیر پوستش و مدام متلک بار بابایی می کند و فضا را متشنج می کند و من مدام در تلاش برای آرام کردن شرایط هستم

دوقلوها آمدند و شیطنت هایشان اختلاف مامان و بابا را تشدید کرده  این  وسط  

چند ساعت قبل از سال تحویل  مادرک خورد زمین و علاوه بر آش و لاش شدن صورتش، دستش هم شکست

و تمام صبح عید به دوا و درمان و شکسته بندی گذشت 

دوان دوان برای ماهی و سبزی پلو ناهار خرید کردم و مجبور شدم صحنه کوبیده شدن سر ماهی ها و شکافته شدن شکمشان در حالی که زنده بودند را بارها و بارها تا نوبتم شود تماشا کنم و گمان می کنم که ماهی خودم نیز حتی وقتی  داشتم شکمش را پر می کردم هنوز زنده بود

 در آن وضعیت غذایی نصف سوخته، نصف نپخته و بی نمک  درست کردم که خودم هم تحمل خوردنش را نداشتم و هنوز هم تصویرها  حالم را بهم می زند

به بدبختی سفره هفت سین راه انداختم در فقدان سبزه و با سمنویی که ریخت داخل کیفم و تخم مرغهایی که رنگ نداشتم برای تزیینشان و ...

طبق معمول هر سال باز هم سکوت و آرامش قبل از تحویل سال را نتوانستم تجربه کنم

خلاصه اینکه