دیروز سر کلاس بچه های ارشد هیچکس علی اشر ف را نمی شناخت
معمولا صبح زوردتر از بقیه می رسم دانشگاه، زمانی که خدمتکارها هنوز در حال کارند، امروز مرد جوان میز شیشه ای را تمیز کرد و چای تازه دم و بیسکوییت گذاشت و مرا به خوردنش دعوت کرد، در حالی که به بقیه اتاق می رسید ، من و من کنان گفت:سوالی داشتم خانم دکتر؟
-بپرس
-من تو این خونه قدیمی ها که می رم، ۱۰۰ساله ، این مسجدا ۵۰۰ساله، اون قصرها ۱۰۰۰ساله، اینا کیا بودن که اینا رو ساختن
-خودمون بودیم، ایرانی ها
-پس چرا الان نمی تونیم ؟