گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

گیس طلا

در اینستاگرام و فیس بوکgisoshiraziهستم

و او باید برگردد به روستا ازدواج کند، خانه دار و بچه دار شود و فراموش کند

من در این مدت زندگی در روستا متوجه شدم ساختار سنتی  در یک اجتماع  کاملا کارکرد حمایتی دارد، در شکل سنتی همه چیز سرجایش است : ایین ها و قوانین تولد، ازدواج ، مرگ و ... و افراد جامعه همه وظایفشان مشخص است ، پسر با کمک خانواده کاری پیدا می کند و  برایش دختری پیدا می کنند و با حمایت خانواده عروسی می گیرد، دختر  برای  ازدواج و و بچه داری بزرگ  می شود  و قوانین را فرا می گیرد که از همسر و بچه و افراد مسن خانواده همسر نگهداری کند  و این ریتم موفق می تواند تا مدتها ادامه یابد.

مشکل زمانی پیش می آید که پسر یا دختر جوانی بخواهد از سیستم خارج شود، درس بخواند ، کاری در بیرون این اجتماع پیدا کند و یا با مرد و زنی خارج از این اجتماع ازدواج کند.

روستا بسیار زنان و مردانی دارد که از طریق دانشگاه یا کار یا ازدواج از سیستم خارج شده اند و الان فقط در مراسمها دیده می شوند . در شهری دیگری زندگی دیگری دارند و  خود را با اصول زندگی غیرسنتی تطبیق داده اند .

مشکل وقتی است که تو بخواهی در همین جامعه به زندگی ادامه دهی اما نخواهی در ان دایره نقشهای سنتی را بپذیری

دختر همسایه که یادتون هست؟ تهران دانشگاه بسیار خوبی قبول شد و یک ترم با تلاش فراوان و بکوب درس خوند و بسیار شادمان .در عمرش حتی تا میدان روستا هم به تنهایی نرفته بود و حالا با مترو از شمال به جنوب و از شرق به غرب تهران را می گشت و دنیای جدید و آدمهای متفاوت، چنان که افتد و دانی

ساده دلانه تحلیل هایش را برایم می گفت که : در تهران متوجه شدم که  آدم می تواند بدحجاب باشد و دختر خوبی باشد، یا چادری باشد و  کارهای بدی کند. در روستا همیشه فکر می کردم هرکس چادر ندارد، دختر بدی است!

 می خواست ادامه تحصیل بدهد و سر کار برود. حتی در تابستان هم برای خودش یک کار دانشجویی جور کرده بود

حالا  برادرش  بدون اطلاع  وارد سایت دانشگاه شده  و فرم انتقال او را   به دانشگاه داغونی نزدیک روستا  پر کرده است. دختر  هنگام انتخاب واحد متوجه  شده و حالا گریه کنان به من زنگ زده که چه کار کنم 

به دوستانم در دانشگاهش زنگ زدم که کاری برایش بکنند ام با توجه به خانواده اش می دانم که در هر صورت این ترم یا ترم بعد فرقی ندارد 


نظرات 8 + ارسال نظر
Sia شنبه 25 اسفند 1397 ساعت 00:04 http://www.kimiyagari.blogsky.com

توصیف خوبی بود از ساختار زندگی روستایی

هوپا دوشنبه 26 شهریور 1397 ساعت 08:45 http://t.me/MrHopa

چه خوب
خدا رو شکر

هوپا دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 14:59 http://t.me/MrHopa

گیس طلا جان کاش بتونی با خونواده ش صحبت کنی حالا مستقیم یا غیر مستقیم. معمولا تو روستا چن نفری هستن که مورد احترام همه ن و به نوعی ریش سفیدن از اونام میشه کمک گرفت.

درست شد کارش

R جمعه 16 شهریور 1397 ساعت 11:12 http://mesr1.blogsky.com

چه داداش داغونی....

. پنج‌شنبه 15 شهریور 1397 ساعت 07:17 http://fidgety.blogsky.com

عجب تجاوز خانوادگی!!!

سارا چهارشنبه 14 شهریور 1397 ساعت 18:47

باید جر بدی دهن اون داداشه رو که فکر میکنه میتونه برای یه ادم تصمیم بگیره. متنفرم از همچین ادمهایی

زری چهارشنبه 14 شهریور 1397 ساعت 14:30

اگر بتونی برای این ترمش یه کاری بکنی، فکر کنم خودش برای ترمهای بعدی حریف بشه.... خواهش میکنم همه ی سعی ات را بکن و خبر خوبش را بهمون بده

بنفشه چهارشنبه 14 شهریور 1397 ساعت 10:16

من هم چند نفر هم دانشگاهی و هم خوابگاهی مثل "او" داشتم، در سالهای دور... همه برگشتند و تن دادند به رسم و رسوم قوم و قبیله... وقتی قوانین اجتماع مدرن(!) هم پشتت را خالی کند ایستادگی طاقت فرساست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد