خانم آبدارچی سینی چایی را رو میز گذاشته و می گه: من هر وقت میرم سر قبر شوهرم، اول یه نگاه به دور و برم می کنم که کسی نباشه بعد بهش می گم: ای الهی به قبرت آتیش بباره ، خدا لعنتت کنه، چرا زودتر نمردی از دستت راحت بشم !!!
صداشو درنیارید بلکه هم خودش طرفو به درک واصل کرده
واما راجع به پیرزنه! من آدم گرفتار ناراضی زیاد دیدم ولی اگه مجبورند تحمل کنند اونهایی که یاد میگیرند با عشق تحمل کنند شاد ترند و شادیشان هم مسریست!
هدی با عشق تحمل کردن یک شوهر فاجعه ؟!!!
سلام گیس! بلاخره پیدات شد! مونده بودم با یه اینستا! وبلاگ منم پرید!
بلاگفا واقعا داغون شده، علاوه بر دو سه سال نوشته ها، تمام کامنتهای اخری شماها همش پرید
مگه مجبورش میکنن که بره سر قبر اون بابا؟ خب نره.
چیستا ؟ معلومه که مجبورن، سنتها باید رعایت بشه
زنان ِ سرزمین ِ من! غمگین ترین داستان کوتاه! دردناکترین بیوگرافی!
خوش اومدی رها
صداشو درنیارید بلکه هم خودش طرفو به درک واصل کرده
واما راجع به پیرزنه!
من آدم گرفتار ناراضی زیاد دیدم ولی اگه مجبورند تحمل کنند اونهایی که یاد میگیرند با عشق تحمل کنند شاد ترند و شادیشان هم مسریست!
هدی با عشق تحمل کردن یک شوهر فاجعه ؟!!!
سلام گیس! بلاخره پیدات شد! مونده بودم با یه اینستا!
وبلاگ منم پرید!
بلاگفا واقعا داغون شده، علاوه بر دو سه سال نوشته ها، تمام کامنتهای اخری شماها همش پرید
مگه مجبورش میکنن که بره سر قبر اون بابا؟ خب نره.
چیستا ؟ معلومه که مجبورن، سنتها باید رعایت بشه
زنان ِ سرزمین ِ من!
غمگین ترین داستان کوتاه!
دردناکترین بیوگرافی!
خوش اومدی رها